ساعت نزدیک پنج است. خواب کوتاه عصرگاهی به پایان رسیده، کمی اینطرف و آنطرف چرخیدم و بالاخره از زمین بلند شدم و نشستم. همانطور نشسته خودم را بالا کشیدم، تا سرک بکشم و از اوضاع و احوال ملک خصوصیام همان آشپزخانه باخبر شوم. آفرین، زیر کتری روشن بود و صدای… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
شِکوههای مداممان از ناملایمات زندگی گوش فلک را کر کرده. دلنگرانی و خستگیها را در بوق و کرنا میکنیم. نداشتههایمان را با داشتههای دیگران مقایسهمیکنیم. هرکداممان به نوعی در وجودمان چنین خصلتی را داریم اما بروز آن شدت و ضعف دارد. شاکر نیستیم.… بیشتر »
روزی چند بار سلامت میکنم تا هدیهای ناقابل برای تو عزیز فرستاده باشم. ای قرآن ناطق! مگر نه اینکه در کتاب خدا آمده: وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَآ و هنگامی كه به شما درود گویند، شما درودی نیكوتر از آن، یا… بیشتر »
هر بار که در کمدم را میبندم تکهای لای در باقی میماند. انگار لباسها هم احساس دارند و با احساست بازی میکنند. اینبار که جا ماند لای در، دلم هری ریخت. در را باز کرده، نازش کردم و بوییدم. بوی عطرحرم هنوز در تار و پودش باقی بود. دلم میخواست بنشینم و… بیشتر »
سلام علیکم عیدتون مبارک. التماس دعا دارم. نبات را به دستشان میدهم. جملهای که هر بار با لبی خندان تحویل زائران میدهم و آنها هم پاسخ میدهند، لبشان خندان میشود ویا آنقدر درگیری ذهنی دارند که بیتفاوت عبور میکنند. شاید هم ته دلشان میگویند: « این… بیشتر »
#به_قلم_خودم ایران را آب برد و… . سیل آمد و هرچه سرراهش بود، با خود برد. انگار غنمیتی بهدست آورده. بیشتر شهرهای کشور بارانیاند. آسمان بغض میشکند. مستمر میبارد. دل سبک میکند. سیلزدهگان اما با چشمانی خیس تر از باران منتظر کمکند. قایق،… بیشتر »
این روزها بیقرار خرید سال نو هستیم. ازاین مغازه به آن مغازه در رفتوآمدیم. با هر خرید و کشیدن کارت، زنگها به صدا در میآیند. برداشت، انتقال و… و پیامکهایی از این دست به تلفن همراهمان ارسال میشود. گاهی اوقات هم، فروشنده خبر میدهد، موجودی کافی… بیشتر »
حسابی قد کشیده است و ریشه دوانده و سایه گسترش ۸۵میلیون نفر را دور خود جمع کردهاست. درختی که باد و طوفان، ریزش برگها و جوانههایش را دیده است. فشار کوبش نوک دارکوبها به تنش را تحمل کرده است. حالا شاخههایش چنان دستبهدست دادهاند، که کسی توان جدا… بیشتر »
ارسال شده در 16ام دی, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایتهای مادرانه, تجربه زیسته, کتابخوانی
چند وقتی است، در روزهای ابری زندگی، جوهری از خودکارم روی صفحهی کاغذ نمیبارد. اما به جای آن گاهی چشمانم خیس و بارانی است. دلم گرفته، اما باز دلگرمم، از زندگی نور میگیرم. بعد از مدتها دست به قلم میشوم،تا بنویسم. درد بوده، هست و خواهدبود. هر زمان،… بیشتر »
مثل درختی که ریشهها پابندش کردهاند، آرام ایستادهام. هر از گاهی سبز و پربارم هستم و هر از گاهی من میمانم و دستانی خالی. حال من چه مقارنتی با این ایام دارد؟! روحم را خزان برگریز گرفته، خالیخالی شدم. دارکوبی تازگی ها دور و برم میچرخد. چند باری هم… بیشتر »