از بازیهای توی کوچه که خسته میشدیم، به خانه برمیگشتیم. انگار وقتی کودک بودیم، مجالی برای سَررفتن حوصله نبود. توی آشپزخانه به دیوار خیرهخیره نگاه میکردیم تا توی خطوط مبهم کاشیها برای خودمان شکلی پیدا کنیم و کلی ذوق زده شویم. بین بازیهایمان که روی… بیشتر »
کلید واژه: "کودکی"
بچهکه بودم وقتی به پارک میرفتیم؛ همیشه تاب را به سُرسُره ترجیح میدادم.تاب بازیهایم تا دورهی دبیرستان ادامه داشت. فیلم یه حبه قند را که دیدم ،دلم میخواست مثل شخصیت فیلم پَسَند سوار بر تابی که به درخت میوهای بسته شده تاب بخورم و بالا بروم و از… بیشتر »
نیمهی بیشتری از سفرهی میهمانی جمع شدهاست. میهمانان از ابتدا شگفت زده و مبهوت از برکات و نعمتهای سفره هستند. صاحبخانه برایشان سنگ تمام گذاشته است. این صاحبخانهی کریم وعده کرده تا در این سه شب پیشرو، هر کسی که میخواهد بر در خانهاش بیاید، تا او را… بیشتر »
چه زمانی وقت کردیم، آنقدر خشن شویم، که همهی خشم خود را بر سر هم خالی کنیم؟ چه شد که اینقدر خودخواه شدیم و بهترین را برای خود خواستیم و آن را احتکار کردیم. مگر میشود، خوبی را احتکار کرد و خرجش نکرد؟! چرا بیرحم شدیم و انصاف گمشدهی این روزهای ماست.… بیشتر »