هوا روشنروشن بود، که کتاب را باز کردم. جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عیسی دمی کجاست که احیای ما کند چشم انداختم، به چند خط پایینتر که جناب حافظ من را به حال و هوای نیمه شب برد. دلا بسوز که سوز تو کارهابکند نیاز نیمه شبی دفع صدبلا بکند حافظ جان… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
چه زمانی وقت کردیم، آنقدر خشن شویم، که همهی خشم خود را بر سر هم خالی کنیم؟ چه شد که اینقدر خودخواه شدیم و بهترین را برای خود خواستیم و آن را احتکار کردیم. مگر میشود، خوبی را احتکار کرد و خرجش نکرد؟! چرا بیرحم شدیم و انصاف گمشدهی این روزهای ماست.… بیشتر »
نزدیک محرم که میشود، زخم کهنهی دلت نیشتر میخورد. تمام بغضهای فروخورده در گلو طی یکسال گذشته به سویت هجوم میآورند و نفس کشیدن برایت سخت میشود. چشمانت بارانی میشوند وسیل اشک، دریای غم را پر میکند. جگرت مثل گلولهای مذاب منتظر است، تا… بیشتر »
خواهر، هميشه دلش براي برادر مى تپد. بعد از پدر پشت وپناه خواهر، برادر است. داماد كه ميشود، انگار دنيا را به خواهر مى دهند. ثمره ي زندگي اش كه پا به دنيا ميگذارد، تمام قرار دل عمه مى شود. هر بار كه ميوه ى دل برادر صدا ميزند:<< عمه>>دل خواهر قنج… بیشتر »
جناب آقاي حجت الاسلام والمسلمين سيد……… و القابي ديگر كه مردم خطابت ميكنند و يا شايد هم آيت الله كه آرزويش را داري. براي من همان آقاسيد،طلبه پايه ششم هستي، زماني كه به خواستگاري ام آمدي به اصرار مادرم روبرويت نشستم. ولي همين كه سخن را… بیشتر »
ارسال شده در 19ام مرداد, 1397 توسط بهاره شيرخاني در بدون موضوع, روایتهای مادرانه, تجربه زیسته, روزنگار, کتابخوانی
حوصله ها كم شده، مردم وقت و رغبتي براي مطالعه ندارند، براي ترغيب بيشتر مردم به مطالعه كتابهاي صوتي رونق گرفته و مطالعه هم فست فودي شده است. چند وقت پيش، تبليغ كتاب صوتي كه از تلويزيون پخش شد،دخترجان پرسيد:(مامان،كتاب صوتي چيه؟) (برايش توضيح دادم، متن… بیشتر »
وارد ميوه فروشي شدم. چند سيب و خيار و… را داخل كيسه اي ريختم. رد نگاه متعجب بانوان ديگري را كه در مغازه بودند، پشت سرم حس كردم. شايد ته دلشان براي من غصه هم ميخوردند. (حق با آنها بود، اگر نگاهي به كيسه هاي پر و پيمانشان ميكردي،دلت برايم ميسوخت).… بیشتر »
من و توباهم تمام قانونهاي دنيا را به هم ريختيم، همانجايي كه در آن سفر طولاني نگاهمان به هم گره خورد. به آينه ها سلام كرديم و به هم رسيديم. مسيري جديد آغاز شد. گاه آهسته راه رفتيم، گاه دويديم،گاهي پل شديم، براي هم و عبور كرديم. دختري 16 ساله بودم و تو… بیشتر »
گاهي به آسمان نگاه كن. دختر آنقدر در لاك خود فرورفته اي و درگيرفضاي پيرامون شده اي، فرصت نميكني سربه سوي بالا ببري. فشار از هر طرف، كالبد روحت را مي آزارد. سرت را بالا كن، آبي آسمان راببين. پرواز دسته جمعي پرنده ها، شاخ و برگ درختان سربه فلك كشيده، آواز… بیشتر »
در شب تاريكي همه جا را فرا گرفته است. به آسمان كه نگاه ميكنيم، ماه و ستارگان مي درخشند. براي شناخت اين آيات فقط رصد زيبايي كافي نيست،تلاش و عمل ميخواهد. ماه شب هاي تاريك ما پشت ابر مانده و منتظر ماست و ما انتظارش را برآورده نميكنيم. قدمي در راه شناخت بر… بیشتر »