از میهمانی تا میهمانی
آذر ماه بود که با بچه های حوزه به مشهدالرضا رفتیم و دعا کردم هر چه زودتر با خانواده به پابوس آقا برویم
آخرای اسفند کاملا ناگهانی خانواده گفتند که آماده باشید به مشهد برویم
باورمان نمیشد و بیشتر از همه در باور من نمیگنجید که به فاصله ۳ ماه باز بروم پابوس آقا…
به محض ورود از باب الرضا انگار بوی بهشت به مشامم رسید؛ سیل جمعیت با شور و شوق به سمت تابلوهای اذن ورود کشیده میشد به چشمها که مینگرستم شور و شوق عجیبی را مشاهده میکردم زمزمه ها و همهمه ها چه شیرین بود غروب بود و نسیم خنک …صدای نقاره زن ها بلند شد و همه ی نگاهها به سمت آسمان …
نمیتوانم حس و حالم را از لحظه ی سال تحویل در حرم آقا بنویسم آنقدر شیرین و خاص …
زمان وداع رسید …دلتنگی امانم را بریده بود دلم میخواست همانجا برای همیشه میماندم مهمانی در حرم امام رضا(ع) لذت بخش ترین لحظات زندگی ام بود .
به ناچار برگشتیم در حالی که دو روز از ماه مبارک رمضان میگذشت …
روز سوم برای سحر که بلند شدم حس و حال خوب باز به سراغم آمد …
و این در ذهنم طنین انداز شد که از میهمانی امام رضا(ع) عازم میهمانی خدا شده ام ..
چه حس زیبایی ….خدایا شکرت.
فرم در حال بارگذاری ...