موضوع: "مناسبتها"
برای یک مرغ مهاجر غروب یا طلوع دریا چه فرقی دارد اگر در غربت، دور افتاده باشد.
در اوج تنهایی باران ببارد در کنار ساحل اروند قدم بزند، اشک هایش را بیصدا پاک کند و نوشته های بی مخاطبش را ذره ذره به دریا بسپارد.
کاغذ، قلم و دنیایی از افکار تنها چیزهایی که آرامت کردند همین ها بودند وقتی به کنج خلوت خود پناه بردی، تنها دلت میخواست آنها در کنارت باشند.
با وجودشان میتوانستی لحظاتی از دنیا و اندوه هایش فاصله بگیری و به دریا پناه ببری.
سرانجام دریای مواج با تمام تلاطمش تو را در آغوش خود گرفت.
پ ن: لحظاتی قبل از شهادت خبرنگار از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجالله.
در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت:
“آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما”
“زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما.”
✍ سمیرامختاری
25/اسفند/401
_________
#پائیزنوشت #شب_جمعه
#به_قلم_خودم
ماه رجب که میرسد، خاطرات شیرینم، دوباره سر از پیلهی خود بیرون میآورند و مرا با خود به روزهایی میبرند که یادآوریشان لبخندی را کنج لبهایم مینشاند.
11 12سالم بود. کیسهای داشتم که درونش یک جانماز سبز بود. گوشهی سمت چپش را با یک سربند قرمز یاحسین دلربا کرده بودم. اذان مغرب را که میشنیدم چادر مشکیام را سر میکردم و خودم را به مسجد محله مان میرساندم. بین دونماز مفاتیح کوچکی را که مادرم برایم خریده بود باز میکردم و پشتبند پیرمردی خوش صدا، دعای ماه رجب را زیر لب زمزمه میکردم.
ماه رجب، ماه رحمت و بخشندگی خداوند است. در این ماه ریسمانی بین خدا و بندگانش مقرر است که اگر هرکس چنگی به آن بزند به وصال با خدا میرسد.
مفاتیح را که ورق میزدم دعایی را دیدم که حال دل این روزهایم را عوض کرد.
اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاَْمْنِ وَ الاْیمانِ، وَ السَّلامَةِ وَ الاِْسْلامِ، رَبّی وَ رَبُّکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ؛ خدایا این ماه را بر ما نو کن به امنیت و ایمان و سلامت و دین اسلام، پروردگار من و پروردگار تو (ای ماه) خدای عزوجل است.
به قلم: سیده مهتا میراحمدی
خاک قم با قدوم با برکتت شرافت یافت، همان صبحی که مَرکَب ایستاد و قدم براین خاک گذاشتی. دُرست مثل روز 10 ماه ربیعالثانی که در دامان خاک پیکرت مطهرت آرام یافت. نور وجودت چنان جاذبهای داشت که عُلمای دین، مجاورِ بارگاهت شدند.
مجاوران حریمت هر صبح با خواندن زیارت نامهی مخصوص تو روز را آغاز و متبرک میکنند. بانو تو با همهی امام زادهها فرق داری، در روایت آمده: « مَن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنة» این کلامِ بزرگی است.
ای دخترِ ولی خدا، ای خواهرِ ولی خدا، ای عمهی ولی خدا سلام برتو.
دخترِماه، بانوی آب و آینه آرامشِ واقعی همین بغلِ گوشمان توی حرمت، دل و جانمان را از هرچه تشویش دور میکند. خانه خرابی ما عشاقت بانو، به جز وصل و رسیدن به حرمت تسکینی ندارد. در میانهی راه دو حرم خانه دارم، با پای جان کمتر توفیق حضور دارم، با پای دل اما بیشتر. مجاور نیستم اما گاهگاهی مسافِر کوی محبت میشوم.
آخر دلِ مرددم به کدام سو راهی شود؟ عقل میگوید: (با حضور در قطعهای از بهشت، قلبِ برادر را نیز خواهی کشاند به همان سو. مصممتر دل میسپارم.)
تو کریمهای و ما دلبستهی خاندان کرم. کریمه میداند چه میخواهیم ما را بی جواب نمیگذارد. شفاعتمان کن.
دور و برت پر از صداست.
هلابیکم را که میشنوی، پیش خودت میگویی. چه خوش آمدی خستهی راهم و غبار نشسته به چهرهام؟! سفر در واقعیت جور دیگری بود و غیر از آنچه که همیشه شنیدم. زبان به دهان میگیری و دم نمیزنی. دم نزدن صبوری میخواهد صبوری.
مسافرِ سفری متفاوت که توی آن بیابانگرد میشوی برای معشوقت. کمی که میگذرد، احساسِ عشق زیر پوستت میدود. همه چیز را خوب میبینی، نیش را نوشِجان میکنی. دلخوشی به وصالی که نزدیک است. جاده کمکم تاب پاهای تاول زدهی تو را ندارد.
اینجا آسمان دست میگشاید و تو را مثل کبوتر پر میدهد سوی منزلِ مقصود.
یک، دو، سه میشمرد، شکلات، عروسک و چند چیز دیگر. سه سالهها آرزوهایشان به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد.
چه میشود که دختری سه ساله تَهتَه آرزویش دیدار بابایش میشود؟
تاریکی، تنهایی و سرمای سخت فضا را برای نفس کشیدنش سخت کرده، هقهقها گلویش را آزرده و گریههای مداوم از غمِ دوری پدر، دل اهلِ خرابه را ریشتر از پیش میکند.
چشمانش را که روی هم میگذارد، کابوس او را رها میکند از شیرینی رویای پدر داشتن.
عطر و بویِ پدر دلش را حسابی چِلانده، معطرترین انسان روی زمین پدرش بود. حس کرده پدر باید همین اطراف و نزدیک او باشد.
منتظر است، صدایش کند:«دخترم…» تا پَر بکشد به آن سو و بخزد در آغوشِ پرمِهرِ پدر.
دیدار برای دخترک مُیَسر و همراه پدرش راهی شد، داغِ نبودنش را به دل عمه جانش گذاشت.
قرنها گذشته و دختران زیادی منتظر پاسخ سوال مَن الذی ایتمنی هستند.
درمحلِ جحفه برکهای به شکلِ خُمِ رنگرزی وجود داشت، که به مخیلهاش هم نمیرسید، اتفاقی مهم همینجا در کنارش رخ خواهدداد.
هلهلهی جمعیت و تبریکها به گوش برکه هم رسید. حُسن انتخاب خداوند برای جانشین رسولش، وجه تسمیهی این مکان و بیعت گرفتن از مردم در آن شرایط بر عظمت واقعه میافزود.
شست و شوی گناهان و پاک شدن حاجیان در مناسک حج کار را راحتتر میکرد. فرو رفتن در این برکه، دلدادن و اطاعت از خدا گویی رنگ باختن تمام حیلههای مردم آن دوران در خُمِ روشنِ اسلامِ نورانی بود.
انگار بیشترشان با این بیعت رنگِ نور گرفتند و همدل شدند. برخی هم غم بر دلشان نشست و فقط پایی تَر کردند، تا همرنگ جماعت شوند.
از این واقعه رنگی گرفتند، اما همدل نشده بودند و هنوز رنگ تزویر را نباخته بودند. سیاهی دلشان جایی برای این نور و همدلی نگذاشته بود.
غروبِ روزِ سوم که شد کمکم مردم پراکنده شدند. علی ماند، با مولایش و عهدی که با جانان بسته بود.
انگار از همانجا بود، که علی تنها ماند، اما هنوز آن برکهی نورانی جریان دارد و خواهد داشت و منتظر همدلی و همرنگیاست.
امروز کعبه محزونتر از همیشه، چادر سیاهش را بر سر کشیده و نظارهگر خروج کاروان خورشید است.
اما کربلا با چشمانی غمبار مشتاق قدوم مبارک کاروانیان است.
حج، نیمه تمام رها می شود و همه برای جاودانگی اسلام پرواز می کنند.
بیابانهای داغ منزل به منزل گامهای کاروان را به دوش می کشد و گویا تمام زمین و زمان گریان است.
قافلهسالار آرامآرام میرود و صدای زنگ شتران و صیحه اسبها در گوش زمان میپیچد، باد از این سو به آن سو میرود و خبر از حادثهای بزرگ میدهد.
کربلا در تلاطم جنگ است و فرات منتظر امتحانی بزرگ…
کاروان راهی شده، راهی سرزمینی که تصویری از آتش و خون را نشان میدهد
تصویری از خیمههای سوخته، سرهای بریده و بهروی نیزه رفته و اسرای بیپناه.
امام راهی شده تا به نور برسد و طوافی از جنس شهادت کند.
قافله مانند نگینی در دل صحرا میدرخشد و همه جا را از عطر بهشتی خود پر میکند.
امام منزل به منزل خبر از شهادت خود و این راه سخت وپر فراز و نشیب میدهد تا حجت را بر همه تمام کند، عده ای میروند و عده ای میمانند تا همسفر امام در کرب و بلا شوند.
آن ها میروند تا بمانند و زیر بار ننگ بیعت با حکومت ستم نروند, میخواهند با خون پاکشان اسلام زنده بماند.
دشمن در کمین است و خنجرها از غلاف خارج شده و سایه خورشید را دنبال میکند.
دیگر برای پیوستن به حادثه زمان، نفسی باقی نمیماند و شفق با چشمانی ملتهب، منتظر لبیک لبیک شهادت است.
+به قلم مریم کنعانی هرندی
وقتی نام مبارک امام محمدباقر علیهالسلام را میشنوید به یاد چه چیزی میافتید؟؟ من خودم وقتی نام ایشان را میشنوم، اول از همه به یاد پدر و مادر بزرگوارشان میافتم. امام محمدباقر علیهالسلام، هم علوی بودند و هم فاطمی، زیرا پدرشان علیبنالحسین علیهالسلام و مادرشان فاطمه بنتالحسن سلاماللهعلیها بودند. از این جهت امام محمدباقر، هم حسنی هستند و هم حسینی و این ویژگی تنها مختص به این امام است و ساداتی که جدشان به این امام بزرگوار میرسد، هم، حسنی و هم حسینی هستند.
امام محمدباقر در واقعه عظیم عاشورا نیز همراه پدر و جد بزرگوارشان، حضور داشتند و زمانی که همراه با حضرت زینب و امام سجاد و سایر اسراء وارد شام و کاخ یزید شدند، با اینکه 3سال بیشتر نداشتند اما خطبهی رسایی خواندند و همه را به تعجب واداشتند و یزید خشمگین شد و ایشان را از مجلس بیرون کرد.
امام محمدباقر علیهالسلام ملقب به شکافننده علوم است. زیرا ایشان علم را شکافت و پایه علم را شناخت و فرع آن را استنباط کرد و در آن توسعه داد.
این لقب از کلام رسول خدا صلیاللهعلیه و آله گرفته شده که جابر بن عبداللّه انصاری می گوید: پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله فرمود:” در آینده، فرزندی از فرزندان حسنم را می بینی که همنام من است و علم را می شکافد، شکافتنی. هر گاه او را دیدی، سلام مرا به او برسان!”
در عصر امام باقر علیهالسلام، شرایط سیاسی جامعه به گونهای تغییر یافت که آن حضرت توانست، مجمعی علمی تشکیل دهد و به تعلیم و تربیت مردانی دانشمند و متعهد به ارزشهای شریعت بپردازد. از این رو شاگردان ممتازی را تربیت کرد. بالغ برهزاران احادیث شیعی از امام محمد باقر علیهالسلام است.
هرچقدر بخواهم از علم و مقام این امام بزرگوار بگویم، نمیتوانم اصل مطلب را بیان کنم.
بغضی بیخ گلویم نهفته است و آنهم غربت بقیع است. هنوز مدینه را ندیدهام، اما از وقتی که مادرم به مدینه رفت و خاطرات سفرش را برایم بازگو کرد، در گوشهی قلبم، قابی با چند قبر خاکی حک شده است. یکی از همین قبرها، مزار متبرک امام محمدباقر است. امامی که میدانم جد بزرگوارم است، اما مزارش خاکی، بی چراغ و بیسایبان است. غربت تمام قبرستان را پُر کرده است. اما مدینه شهر پیامبر مهربانی ها بود، شهری که بوی رسول خدا را به خود گرفته بود، حال این شهر پر از نامهربانی است.
ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است !!!
روضه نمی خواهی !! مزارت روضه خوان است
گلدسته ات سنگی ست ، روی تربت تو
گنبد نداری … گنبد تو آسمان است
شهادت مظلومانه امام محمدباقر علیهالسلام تسلیتباد.
به قلم: سیده مهتا میراحمدی
منابع: منهاج الولایه ص 332.
مفید، الارشاد، 1428ق، ص38
در بارگاه ملکوتی جشنی برپاشده است. عرض و سماء شمیم رایحهی یاس را در فضا میرقصانند.
جهان آفرینش، چنین پیوند مقدس و مبارکی را تا به حال ندیده است. پیوند دو فرشته پاک آسمانی؛ دو نور مقدس، دو عرشنشین بهشتی و زوجی بینظیر و همانند.
چه ازدواج بابرکتی، چه کسی بهتر و والامقامتر از امیرالمومنین. کسی که از کودکی در دامان رسول خدا صلالله علیه و آله رشد کرده و قد کشیده است.
وقتی که امیرالمونین برای خواستگاری فاطمهالزهرا سلامالله علیها نزد رسول خدا پیشقدم شد، تبسم شیرینی بر لبان پیامبر خدا نمایان شد و فرمود:” بشارتباد بر تو ای اباالحسن، که پیش پای تو، جبرئیل بر من فرود آمد و پیام آورد که پیوند تو و فاطمه را خداوند در آسمان ها منعقد کرده است.”
و حال فرشتگان کِل زنان، دور سرِ این دو نازنین میچرخند و عرض و سماء را فدایشان میکنند.
چه فرخنده شبیست.
سالروز ازدواج امیرالمونین علیهالسلام و حضرت زهرا سلامالله علیها مبارکباد.
به قلم: سیده مهتا میراحمدی