دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
شب بود… شبی که قرار بود لبخند یه نوزاد، یه خونه رو غرق شادی کنه.
شب بود و چشمهای مادری که منتظر بود پدر، با یه دنیا عشق، اولین نگاهش رو به دخترش هدیه کنه.
اما خدا… خدا تو همون شب، یه فرشته رو به زمین فرستاد و یه فرشته دیگه رو با خودش برد…
رمضانعلی چوبداری… مردی از جنس ایمان، مردی که قرار بود پدر باشه، اما نشد.
نشد که حتی یه بار صدای گریهی دخترش رو بشنوه، نشد که دستای کوچولوش رو تو دستاش بگیره.
حسرتِ اون شب، مثل یه سایه، تا ابد رو دلِ اون خونه سنگینی میکنه.
چه تلخه… چه تلخه که درست وقتی دختر به دنیا اومد،
پدر پر کشید و رفت… رفت که دیگه هیچوقت نتونه لبخندهای دخترش رو ببینه.
و حالا… حالا هر وقت دختر بزرگ میشه و به آسمون نگاه میکنه،
میدونه یه پدری داره که مثل یه ستاره، تو شبهای زندگیش میدرخشه.
امشب… امشب همه دلها برای اون نوزاد میتپه که چشم به راه دستای گرم پدر بود.
برای مادری که اشکهاش لالایی شده و غربت، همدم شبهاش…
شهادت، اوج عشقه… اما داغِ تو، رمضانعلی، تا ابد رو دلمون میمونه.
ای پدر بیبازگشتِ شب تولد… 💔
یادت تا همیشه زنده است.
✍️سیده مهتا میراحمدی
☕ @Miss_Cappuccino ☕✨✍️
فرم در حال بارگذاری ...