همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49

در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم

ارسال شده در 8ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

#مِنبَر_برای_مِمبِر

موضوع محرم

در محضر زیارت عاشورا

قسمت سوم

 

مقام ۱۱: مقام رجعت  

رجعت، از مقامات بلند است و هر کسی به این جایگاه نمی‌رسد. کسی که می‌خواهد همراه امام زمان(عج) باشد،‌ باید شرایطی را رعایت کند: پاک باشد، دعای عهد بخواند و با عمل به وظیفه‌اش، به مرتبه‌ای برسد. گفته‌اند حضرت سلمان و اصحاب کهف از کسانی‌اند که با امام زمان(عج) رجعت خواهند کرد.

 

مقام رجعت در زیارت عاشورا  

در زیارت عاشورا می‌خوانیم: «اللهم ارزقنی شفاعت الحسین یوم الورود وثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»؛ این دعا در حقیقت طلب مقام شفاعت و هم‌نشینی با اصحاب حسین(ع) در هنگام رجعت است.

 

مقام ایثار  

ایثار به آسانی به کسی داده نمی‌شود. ما در زیارت عاشورا، گرانبهاترین عزیزانمان را فدای امام حسین(ع) می‌کنیم:‌ «بأبی أنت و أمی یا حسین»، پدر و مادرم به فدایت ای حسین!

 

مقام اکرام  

کریم بودن جایگاه بالایی دارد. هر کسی کریم نیست. امام حسن(ع) کریم‌ترین اهل بیت بودند؛ روزانه وقت ظهر آتشی می‌افروختند تا دودش بالا برود و فقرا بفهمند آنجا غذا هست.

 

مقام قرب الی الله  

نزدیکی به خداوند بلندمرتبه‌ترین هدف است: «انی اتقرب الی الله».

 

مقام معرفت  

شناخت و معرفت اهل بیت(ع) یکی از بزرگ‌ترین نعمات است: «اکرمنی به معرفتکم و معرفه اولیائکم». این معرفت باید نسبت به دوستداران اهل بیت هم باشد.

 

مقام ثبات قدم و عدم تزلزل  

در زیارت عاشورا آمده است:‌ «ان یثبت لی عندکم قدم صدق».  

داشتن ثبات قدم، بسیار مهم است. زُبیر ثبات قدم نداشت؛ مثال می‌زنم، مثل کنکور که نمره را به پاسخ نهایی می‌دهند نه راه‌حل؛ اگر تا آخر مسیر را اشتباه بروی، زحمتت هدر می‌رود. برخی‌ فقط تعدادی از امامان را قبول دارند؛ این کافی نیست: «مات میتة جاهلیة»، کسی که امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی می‌میرد.

 

مقام شایستگی درود و صلوات الهی  

این خواسته در زیارت عاشورا آمده است و محدود به زمان یا مکان خاصی نیست: «ما بقیت و بقی اللیل و النهار». از خدا می‌خواهیم این دعا همیشه همراه ما باشد: «ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم».

 

شخصیت‌هایی که بعد از وفات اثرگذارند  

آیت‌الله بهجت در زمان حیات، اهل کرامت و مستجاب الدعوه بودند و حالا بعد از وفاتشان، دستشان بازتر است. شهدا هم بعد از شهادتشان حضور دارند؛ بسیاری جوانان با مطالعه کتاب شهدا به‌ویژه ابراهیم هادی، متحول شده‌اند.

 

داستانی از اثرگذاری اهل بیت بعد از شهادت  

از کسی شنیدم در یونان زندگی می‌کرد. مرد ایرانی آنجا نه دین داشت نه دیانت، با زنی یونانی ازدواج کرده بود. کارش کشتیرانی بود، و روزی گم می‌شود. زن، نگران، یادش می‌افتد شوهرش هر وقت مشکلی داشت با عکسی در اتاقش حرف می‌زد. زن هم می‌رود و با همان عکس گفتگو می‌کند و مشکلش حل می‌شود. بعد هم خواب همان تصویر را می‌بیند؛ آن عکس، تمثال حضرت ابوالفضل(ع) بوده است. اهل بیت حتی پس از وفات، اثرگذار هستند.

 

مقام لعن و برائت  

یکی از مقامات مهم، مقام لعن و برائت است که بسیار مهم و حتی حاشیه‌دارست. چه کسانی باید لعن شوند؟ خداوند دشمنانش را لعن کرده، پس دشمن خدا باید دشمن ما هم باشد. در قرآن کریم ۴۱ بار لعن آمده اما کلمه سب یا «فحش دادن» فقط یک بار آمده و همان هم نهی شده است؛ اگر به کسانی که خدا را نمی‌پرستند فحش بدهی، آن‌ها هم به خدا فحش می‌دهند، پس خداوند آن را نهی فرموده است.

 

در قرآن چه کسانی لعن می‌کنند و چه کسانی لعن می‌شوند؟  

در قرآن، خداوند، فرشتگان (ملائکه)، همه مردم، پنج تن از پیامبران بزرگ (حضرت داوود و حضرت عیسی)، ندا دهنده روز قیامت، شاهدان دروغین درباره زنا، و حتی خود امت‌های کافر، برخی افراد را لعن می‌کنند؛ چرا که در روز قیامت همه چیز آشکار می‌شود و خودشان نیز به گناه و ظلم خود اعتراف می‌کنند.

 

این افراد به سه گروه تقسیم می‌شوند:

گروه اول👇

 

1. کفار و مشرکین که به اشکال مختلف خداوند آن‌ها را لعن نموده است.

2. گروهی از نصارا (مسیحیان) که برای مباهله با پیامبر آمدند.

3. اصحاب سبت و جمعی از قوم بنی‌اسرائیل که فرمان خدا را نادیده گرفتند و شنبه ماهی گرفتند.

 

همچنین اهل کتاب که حقانیت پیامبر را دیده و ایمان نیاوردند، یهودیان به‌خاطر پیمان‌شکنی و فرعون.

 

 

بحث امروز را همینجا متوقف می‌کنم؛ ان‌شاءالله ادامه مباحث در روزهای آینده تقدیم می‌شود.

هدیه به پیشگاه مقدس و نورانی امام زمان صلوات

 

✍️ سیده مهتا میراحمدی

 

☕ @Miss_Cappuccino ☕✨✍️

نظر دهید »

در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم

ارسال شده در 7ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

#مِنبَر_برای_مِمبِر

موضوع محرم

در محضر زیارت عاشورا

قسمت دوم

 

مقام دوم زیارت عاشورا  

مقام “وجاهت” نام دارد؛ یعنی نزد خدا آبرومند و وجهه‌دار می‌شویم. دعای زیارت این است:  

«اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه‌السلام دنیا والاخره»  

در این مقام، از خدا می‌خواهیم با واسطه امام حسین (ع)، نزد او جایگاه و آبرویی بلند پیدا کنیم و از برکات و رحمت الهی بهره‌مند شویم. این مقام یعنی از خدا بخواهیم که توفیق توسل و اتصال به امام حسین را هم در دنیا و هم در آخرت نصیبمان کند تا صاحب مقام و آبرو در پیشگاه او باشیم.

مقام سوم: معیت و همراهی با معصوم  

در دعا می‌گوییم:  

«ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الاخره مع امام منصور»  

در این مقام، از خدا می‌خواهیم که با معصوم گره بخوریم و همسفر و همراه با او شویم.

مقام چهارم: حیات طیبه  

دعای آن:  

«اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد»  

یعنی خدایا زندگی و حیات ما را شبیه به زندگی محمد (ص) و خاندان پاکش قرار بده.

 

مقام پنجم: رسیدن به مقام محمود  

در دعا می‌خوانیم:  

«ان یبلغنی المقام المحمود»  

در قرآن، خداوند به پیامبر می‌فرماید: «ای پیامبر! شب‌زنده‌داری کن تا به مقام محمود برسی.»  

مفسرین مقام محمود را مقام شفاعت دانسته‌اند؛ اما هر کسی شایسته شفاعت نیست. حتی برخی کسانی که اگر پیامبر هم برایشان شفاعت کند، خداوند قبول نمی‌کند!  

عجیب است؛ برادران یوسف قصد قتل پیامبر برادرشان را داشتند، او را به چاه انداختند اما با شفاعت پدرشان (حضرت یعقوب) بخشیده شدند. اما برخی هستند که خدا شفاعت اهل‌بیت را درباره‌شان نمی‌پذیرد!  

یک مقام بالاتر از شفاعت شدن هم داریم؛ و آن “شفاعت‌ کردن” است؛ که در زیارت عاشورا، این مقام را نیز از خدا طلب می‌کنیم.

مقام هفتم: مشارکت در مصیبت ولی معصوم  

«لقد عظمت الرزیه»  

اینجا می‌گوییم ما هم در این مصیبت شریک هستیم؛ اصل داستان زیارت عاشورا یعنی یکی شدن و هم‌دردی. قرار است به آن شجره حیات متصل شویم.  

در پایان زیارت می‌گوییم:  

«الحمدلله علی عظیم رزیّتی»  

خدایا شکر به خاطر این مصیبت…  

در این مقام، مصیبت را مال خود می‌دانیم.

مقام هشتم: مقام برائت  

برائت جستن از برخی افراد و جریانات. لعن و برائت، بخشی پررنگ از زیارت عاشورا است: ابتدا صد لعنت می‌فرستیم و سپس به صد سلام می‌رسیم.

مقام نهم: مقام سلم  

یعنی دوستی هم با اهل‌بیت و هم با دوستان اهل‌بیت.  

«انی سلم لمن سالمکم»  

بعضی فقط خود اهل‌بیت را دوست دارند اما با دوستداران اهل‌بیت کاری ندارند؛ این کافی نیست.

مقام دهم: مقام جنگیدن برای حق  

مگر هر کسی می‌تواند مبارزه کند؟ مگر همه می‌توانند به سوریه بروند و مدافع حرم شوند؟ این مقام را به هر کسی نمی‌دهند.

 

گفتید مقام معیت با اهل‌بیت خوب است؛ اما معیت با یکی از اهل‌بیت ویژگی دیگری دارد. همه پیغمبران آرزو داشتند در رکابش باشند. آن شخص، امام زمان (عج) است.  

امام صادق فرمود: «اگر دوران شما را درک می‌کردم، خدمتگزار شما می‌شدم.»  

امیرالمؤمنین (ع) بالای منبر گریه کردند. پرسیدند: چرا؟ فرمودند: «شوق لرؤیتک.»

نکته‌ای مهم:  

اصل برائت، بعد از ظهور محقق می‌شود؛ چون مردم پیش از ظهور شناخت ندارند. بعد از ظهور، تازه حرارت و ناراحتی در دل‌ها پدید می‌آید وقتی اسم برخی افراد برده می‌شود.  

فرض کنید یک نفر در جنگلی دورافتاده، مثل آمازون رشد کند و کسی فقط به او آب و غذا بدهد اما حقیقت شهر و آسایش را از او پنهان کند. طبیعی است که او به آن فرد اعتماد کند، ولی اگر بفهمد دنیای وسیع‌تر و بهتری هم وجود داشته و آن فرد همه چیز را از او دریغ کرده، حقیقت را درمی‌یابد.  

درک ما از دنیای پس از ظهور بسیار اندک است. در آن زمان، هیچ‌کس بیمار نمی‌شود.  

این‌ها قرار بود از همان زمان رسول خدا (ص) شروع شود؛ پس از پیامبر، امام حسین و بعد امام صادق پرچمدار شدند اما ماجرا گم شد در تاریخ. اگر اهل‌بیت کنار گذاشته نمی‌شدند، همه‌مان تحت تربیت آنان بودیم.

تازه بعد ظهور خواهیم فهمید چه بر سرمان آمد.

فعلاً بحث را اینجا تمام می‌کنم؛ ان‌شاءالله ادامه‌اش باشد فردا.

خدایا

ما را به آبروی حسین علیه‌السلام نزد خود عزیز کن.

خدایا

در دنیا و آخرت، همراه اهل‌بیت باشیم.

 

زندگی و مرگ ما را شبیه محمد و آل‌محمد قرار بده.

 

✍️ سیده مهتا میراحمدی

 

☕ @Miss_Cappuccino ☕✨✍️

نظر دهید »

در محضر زیارت عاشورا

ارسال شده در 6ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, خاطرات تبلیغی

#مِنبَر_برای_مِمبِر 

موضوع: محرم

در محضر زیارت عاشورا

در ایام شهادت امام حسین علیه‌السلام قرار است درباره‌ی زیارت عاشورا یا زیارت وارث صحبت کنم. همین ابتدای سخن باید عرض کنم که در این دو زیارت، پاسخ به جریان ستمگر و حاکمِ ظالم زمان بررسی می‌شود.

در قرآن، آیه‌ی ۶۰ سوره‌ی اسرا، خداوند می‌فرماید:  

«وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ ۚ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ۚ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا»

در این آیه، خداوند خطاب به پیامبر می‌فرماید: ما به همه‌ی مردم احاطه داریم، و آن رؤیایی که به تو نشان دادیم، و آن شجره‌ی ملعونه، وسیله‌ی آزمایشی برای مردم است. آن‌ها را می‌ترسانیم، اما برایشان سودی ندارد؛ زیرا هر چه بیشتر آزمایش می‌شوند، طغیانشان افزون می‌شود.

این آیه درباره‌ی خوابی بود که رسول خدا دیدند. برخی مفسران گفته‌اند که بعد از دیدن این خواب، دیگر پیامبر را خندان ندیدند. پیامبر همیشه چهره‌ای خندان و گشاده‌رو داشت؛ اما بعد از آن رؤیا، دیگر مانند قبل نبود و مردم نیز این تغییر را دریافتند.

حال این خواب چه بود؟  

پیامبر در خواب دیدند که بوزینه‌ها و خوک‌ها از منبرشان بالا و پایین می‌روند. این آیه پس از آن رؤیا و ناراحتی پیامبر نازل شد. «شجره‌ی ملعونه» به قدرت می‌رسد، اما باقی نمی‌ماند. برخی مفسران «ألف شهر» سوره قدر را نیز مرتبط با همین شجره‌ی ملعونه دانسته‌اند.

در تفسیر آمده است که مصداق شجره‌ی ملعونه، بنی‌امیه هستند؛ کسانی که به طغیان بزرگی دست زدند و هرگز هدایت نشدند؛ حتی اگر خداوند مستقیم با آنان سخن می‌گفت، باز هم هدایت‌پذیر نبودند.

در زمان خلفای پیشین، اگرچه فسق و فجور وجود داشت، اما علنی نبود. اما بنی‌امیه، فسق و فجور را علناً انجام می‌دادند؛ تا جایی که روی منبر پیامبر، شراب می‌نوشیدند!  

آن‌قدر گستاخ و بی‌شرم بودند که لعن بر امیرالمؤمنین علیه‌السلام را قانونی می‌دانستند و این لعن در بیش از ۷۰ هزار منبر انجام می‌شد. روزی یکی از آن‌ها بعد از نماز فراموش کرد امیرالمؤمنین را لعن کند، برای جبران، مبلغی داد تا مسجدی ساخته شود!

در زیارت وارث، ما در حقیقت نقطه‌ی مقابل این شجره‌ی ملعونه را معرفی می‌کنیم: شجره‌ی طیبه‌ای که از حضرت آدم تا امامان معصوم علیهم‌السلام ادامه دارد. در زیارت وارث، بیشتر با مقامات امام حسین علیه‌السلام آشنا می‌شویم، اما زیارت عاشورا جنسش متفاوت است… عجیب است… تپنده است…

نوه‌ی علامه امینی، پدر مرحومش را در خواب دید که امیرالمؤمنین کنار حوض کوثر ایستاده و با دستانشان به پدرش آب می‌دهند، در حالی که به دیگران با لیوان یا ظرف آب می‌دادند. وقتی نوه پرسید: «به‌خاطر تألیف الغدیر است که با دستان خود آب می‌دهید؟» حضرت فرمودند: «الغدیر بحث خودش را دارد. اما دلیل این‌که با دستم به پدرت آب می‌دهم، این است که او در دوران حیاتش بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت.»

زیارت عاشورا یک سلوک است؛ سفری معنوی. این زیارت دستت را می‌گیرد و تا خود امام حسین علیه‌السلام می‌برد. زیارت عاشورا تنها یک دعا نیست؛ یک سبک زندگی است، یک نقشه‌ی راه برای پیوستن به شجره‌ی طیبه و دوری از شجره‌ی ملعونه.

با زیارت عاشورا یاد می‌گیریم چگونه به «درخت حیات» متصل شویم. و این درخت حیات، همان اهل‌بیت علیهم‌السلام هستند.

در زیارت عاشورا، دعا زیاد داریم. بارها و بارها می‌گوییم «اللهم…». هجده دعای مهم در متن این زیارت آمده که هر یک نشان از یک مقام معنوی دارند. این‌ها دعاهای مادی نیستند؛ همه معنوی‌اند، و هر دعا، راهی است به‌سوی مقامی والا.

برای همین می‌گویم که زیارت عاشورا دستت را می‌گیرد و تا بلندترین قلّه‌ها می‌برد. این ۱۸ مقام را ان‌شاءالله هر روز یکی دو موردش را برایتان می‌گویم.

اولین مقام: مقام خون‌خواهی امام حسین علیه‌السلام.  

اگر امروز برای مختار ثقفی ارزش قائلیم، به‌خاطر همین روحیه‌ی خون‌خواهی اوست. در زیارت عاشورا، خون‌خواهی سیدالشهدا، یک جهان‌بینی مقدس است که تنها با معرفت و درک عمیق ایمانی حاصل می‌شود. در دعای ندبه نیز می‌خوانیم که منتقم خون امام حسین علیه‌السلام، کسی نیست جز امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف.

بحث روز اول را در همین‌جا به پایان می‌رسانم؛ ان‌شاءالله روز بعد ادامه‌ی آن را تقدیم خواهم کرد.

خدایا فرج امام زمان را نزدیک بگردان.  

شر دشمنان اسلام و شیعه را به خودشان بازگردان.  

✍️سیده مهتا میراحمدی

 

☕ @Miss_Cappuccino ☕✨✍️

 

سیده مهتا میراحمدی

منبر برای ممبر
نظر دهید »

کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.

ارسال شده در 5ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

سیده مهتا میراحمدی

این روزها که از خانه بیرون می‌زنم، هوای کوچه‌ها دیگر هوای هر روز نیست. انگار عطر غریبی در باد پیچیده… عطر دلتنگی، عطر خون گرم شهدا؛ کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.  

امروز به امامزاده محمد رفته بودم. هنوز دل از سنگفرش‌هایش نکنده بودیم که ناگهان زمزمه‌های جمعیت، صدای شیون و صلوات پیچید در حیاط. تابوتی در میان موج آدم‌ها بر دوش گرفته شد؛ هنوز یک شهید دفن نشده بود که تابوت دیگری آمد و بعد دیگری…  

هر بار، جماعتی گرد تابوت، با همان چشمان اشک‌آلود، غرق در بغض و دعا.  

من خیره ماندم به صورت مادر شهیدی که از ته نگاهش، کوهی از صبر و زخم می‌جوشید. راه امامزاده، این روزها راه خانه شهدا شده؛ هر بار که قدم می‌زنی، انگار به دل تاریخ پا گذاشته‌ای، به روزهایی که هنوز عشق و غیرت، در دل مردمان این سرزمین زنده است.  

این‌روزها کوچه‌ها، بوی شهدا را بیشتر از هر عطری در خودشان دارند.  

هر کوچه و هر دیوارش انگار گواهی‌ست بر حضور بی‌صدای همین مردان بی‌ادعا… انگار کوچه‌ها دلشان برای شهدا تنگ شده و زمین، زیر قدم‌هاشان دوباره زنده شده است.  

 این روزها، قلب شهر با طنین نام شهدا می‌تپه…  

و ما هر بار که صدای صلوات و وداع را می‌شنویم، دلمان از غربت و غرور، یکی می‌شود با بغض مادران #شهید…

📸 ✍️سیده مهتا میراحمدی

 

نظر دهید »

نذری عشق

ارسال شده در 5ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

دیروز خونه رو سیاه‌پوش محرم کردم، انگار قلبم هم لباس #عزا پوشید. یه پرچم زدم سر درِ آشپزخونه، که بشه یادآور نیتی که توی دلمه… از دیروز، هر چی پختم و می‌پزم، نذر امام_حسین و یاراشه. 

هر بوی غذا، برام بوی کربلا می‌ده. هر قل‌قل قابلمه، انگار داره روضه می‌خونه. حتی یه لقمه ساده هم، وقتی با یاد حضرت پخته بشه، می‌شه نذریِ عشق…  

تا آخر صفر، این خونه فقط یه خونه نیست؛ شده حسینیه‌ای که درش همیشه رو به آسمونه.

✍️سیده مهتا میراحمدی

 

سیده مهتا میراحمدی

 

☕ @Miss_Cappuccino ☕✨✍️

نظر دهید »

دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری

ارسال شده در 5ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

شب بود… شبی که قرار بود لبخند یه نوزاد، یه خونه رو غرق شادی کنه.

شب بود و چشم‌های مادری که منتظر بود پدر، با یه دنیا عشق، اولین نگاهش رو به دخترش هدیه کنه.

اما خدا… خدا تو همون شب، یه فرشته رو به زمین فرستاد و یه فرشته دیگه رو با خودش برد…

 

رمضانعلی چوبداری… مردی از جنس ایمان، مردی که قرار بود پدر باشه، اما نشد.

نشد که حتی یه بار صدای گریه‌ی دخترش رو بشنوه، نشد که دستای کوچولوش رو تو دستاش بگیره.

حسرتِ اون شب، مثل یه سایه، تا ابد رو دلِ اون خونه سنگینی می‌کنه.

 

چه تلخه… چه تلخه که درست وقتی دختر به دنیا اومد،

پدر پر کشید و رفت… رفت که دیگه هیچ‌وقت نتونه لبخندهای دخترش رو ببینه.

و حالا… حالا هر وقت دختر بزرگ می‌شه و به آسمون نگاه می‌کنه،

می‌دونه یه پدری داره که مثل یه ستاره، تو شب‌های زندگیش می‌درخشه.

 

امشب… امشب همه دل‌ها برای اون نوزاد می‌تپه که چشم به راه دستای گرم پدر بود.

برای مادری که اشک‌هاش لالایی شده و غربت، همدم شب‌هاش…

 

شهادت، اوج عشقه… اما داغِ تو، رمضانعلی، تا ابد رو دلمون می‌مونه.

ای پدر بی‌بازگشتِ شب تولد… 💔

یادت تا همیشه زنده است.

 

✍️سیده مهتا میراحمدی

☕ @Miss_Cappuccino ☕✨✍️

 

نظر دهید »

این عکس قصه یک مادر است

ارسال شده در 5ام تیر, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه

این عکس، قصه‌ی مادر است؛  

مادری که قامتش شکسته اما دلش هنوز استوارترین ستاره‌ی این سرزمین است.  

دستان لرزان اما امیدوارش را بر تابوتِ پیچیده در پرچم سه‌رنگ ایران گذاشته،  

انگار آخرین حرف‌هایش را بی‌صدا به قلب فرزندش می‌سپارد؛  

فرزندی که راه عاشقی را تا نهایت رفت و حالا آرام گرفته.

 جمعیت بدرقه‌کنندگان، دور مادر را گرفته‌اند درد مشترک،اشک‌های پنهان و دلداری‌های بی‌کلام…  

اما هیچ‌کدام عمق دلتنگی او را نمی‌دانند.  

سرش پایین، دلش خون، اما هنوز ایمان دارد که پرواز پسرش بی‌ثمر نیست.  

امروز، مادر دوباره؛ دل کندن را تمرین می‌کند، و نامش را با غرور، صبر، و دلتنگی روی سنگینی تابوت پسرش حک می‌زند.  

این قصه‌ی زنی است که چشم به آسمان دوخته و در دلش همچنان زمزمه می‌کند:  

خدایا راضی‌ام به رضای تو…

تقدیم به مادر #شهید_سید_مجتبی_معین‌پور

✍️سیده مهتا میراحمدی

 

 

نظر دهید »

سیده مهتا میراحمدی

ارسال شده در 27ام خرداد, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

مسیر یک آرزو

«امروز، روزی است که رؤیای من به حقیقت پیوسته است! سال‌ها با عشق و اشتیاق برای نوشتن این کتاب تلاش کردم، و حالا، اینجا ایستاده‌ام، در لحظه‌ای که همیشه آرزویش را داشتم. هیچ‌چیز زیباتر از این نیست که بتوانم روایتگر رشادت‌ها و فداکاری‌های شهدا باشم؛ انسان‌هایی که چراغ راه بودند، و مسیر تاریخ را با خون خود روشن کردند.

این کتاب حاصل شب‌های طولانیِ فکر و قلم زدن، لحظه‌های نابِ تحقیق و روایت است. هر صفحه‌ی آن پر از خاطراتی است که نباید فراموش شوند. امروز، با افتخار این اثر را تقدیم می‌کنم به روح بلند شهدای روستای اورازان، و به همه‌ی کسانی که دلشان برای حقیقت می‌تپد.

از همه‌ی شما که در این مسیر همراه من بودید، سپاسگزارم. این کتاب فقط یک نوشته نیست، بلکه پلی است میان نسل‌ها، یادآور حقیقتی که هیچ‌وقت نباید از ذهن‌ها محو شود.»

✍️ سیده مهتا میراحمدی

با افتخار اعلام می‌کنم که امشب، در شبکه البرز برنامه‌ای ویژه به مناسبت رونمایی از کتابم با عنوان «از معراج شهدا تا اورازان» برگزار خواهد شد.

⏰ زمان: دوشنبه 26 خردادماه ساعت 21:00
(9 شب)

📺 شبکه البرز، برنامه‌ی ارسی

این کتاب حاصل سال‌ها تحقیق و تلاش در حوزه‌ی فرهنگی و شهدایی است، و در این برنامه درباره‌ی مسیر پژوهش، گردآوری وصیت‌نامه‌ها و داستان‌های ماندگار شهدا صحبت خواهیم کرد.

نویسنده: سیده مهتا میراحمدی

📡 دعوت می‌کنیم همراه ما باشید و در این لحظه‌ی ارزشمند سهیم شوید!

#رونمایی_کتاب #از_معراج_شهدا_تا_اورازان #شبکه_البرز #یاد_شهدا #به_قلم_خودم

1750070469picsart_25-06-16_13-55-33-835.jpg

نظر دهید »

من شلختم؟

ارسال شده در 2ام اردیبهشت, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, تجربه زیسته

می‌خواهم از تمامی زنان این کره‌ی خاکی بپرسم: چرا همیشه دستمال به دست، محکوم به چرخه‌ی باطل تمیزکاری هستیم؟ مگر می‌شود از ۲۴ ساعت شبانه‌روز، ۸ ساعت بخوابیم و ۱۶ ساعت باقی‌مانده را بی‌وقفه به جان خانه بیفتیم؟ حتی یک ربات هم نیاز به شارژ دارد، پس این چه انتظاری است از یک زن؟

 

هرگز نفهمیدم این وسواسِ خانه‌های برق‌زده از کجا ریشه دوانده. چرا زن را فقط با تمیزی و نظم و زیبایی‌اش می‌سنجند؟ گیرم تمام عمر دستمال به دست، خانه را مثل آینه برق انداختم، چه چیزی عایدم می‌شود؟ مدال افتخار می‌دهند؟ و اگر روزی خانه کمی نامرتب بود، یعنی من زنی بی‌کفایت و شلخته‌ام؟

 

چند سال پیش، مادرشوهرم خانه‌اش را به ما سپرد. شوهرم همه‌جا را پارکِت کرد، کابینت‌ها را عوض کرد، شیرآلات را تعویض کرد، یک خانه‌ی مدرن و چشم‌نواز ساخت. پسرم آن روزها تازه زبان باز کرده بود و با موتور پلاستیکی‌اش در خانه جولان می‌داد. یک روز نفهمیدیم چطور، خراشی روی پارکت افتاد. شوهرم قیامت به پا کرد. چنان تلخ و گزنده رفتار کرد که آرزو کردم کاش هرگز آن بازسازی لعنتی را نمی‌کردیم. آن روزها پسرم به‌جای اینکه موقع بازی قه‌قه بخند همش به خواهرش می‌گفت:” پارکت رو خش انداختی”

 

از آن روز به بعد، زندگی‌ام خلاصه شد در هشدار دادن به بچه‌ها: “حواستان باشد پارکت را خط نیندازید! با دست‌های کثیف به کابینت‌ها دست نزنید!”

 

حتی پسرم به جای اینکه حین بازی کردن خوشحال باشد، طفلی وسط بازی به خواهرش می‌گفت:” پارکت را خش انداختی”

 

هیچ لذتی از آن وسایل نو نبردم، به جای استفاده از وسایل مثل نگهبان‌ها باید مراقبشان می‌بودم و اگر مراقب نبودم زنی می‌شدم‌که قدر پول شوهرش را ندانسته است. فقط حرص خوردم و عذاب کشیدم. آنقدر فشار روحی و جسمی روی من بود که معده‌ام از کار افتاد. تهوع و رفلاکس، مهمان ناخوانده‌ی هر روزم شده بود. متنفرم از کاور مبل. متنفرم‌از روفرشی… از همه چیزهایی که مرا محدود کند متنفرم.

 

اگر برگردم به آن روزها بلند سر شوهرم داد می زدم و می‌گفتم:” به درک که پارکت خش افتاد. به درک که مبل کثیف شد. تا ابد که قرار نیست سالم بماند. باید از هرچیزی که داریم‌ استفاده کنیم نه اینکه قابش کنیم تا خراب نشود”

 

هروقت روی محافظت از چیزی پافشاری کند بدون درنگ می‌گویم:” کاش از قلب من هم همین‌طور محافظت می‌کردی”

 

یادم می‌آید یک روان‌نویس قهوه‌ای خریده بودم و یواشکی، در نبود شوهرم، روی خراش‌های پارکت را رنگ می‌کردم تا نبیند. اگر لکه‌ها را می‌دید، محکوم می‌شدم به بی‌سلیقگی و بی‌توجهی. اگر توی کابینت‌ها بی‌نظم بود، من مقصر بودم.

 

خداراشکر بعد از ۲سال مستاجر شدیم و از آن خانه‌ی لعنتی اثاث کشی کردیم.

 

چندی پیش شوهرم داشت با دخترمان حرف می‌زد، یک‌دفعه رسید به خاطرات اوایل ازدواج و گفت: “صبح که از خانه بیرون می‌رفتم، خانه همان شکلی بود که شب برمی‌گشتم.” قلبم مچاله شد. اوایل بارداری اولم ویار وحشتناکی داشتم. سنم هم کم بود و تا چهار ماه، نمی‌توانستم از جایم بلند شوم، چه برسد به آشپزی و ظرف شستن. تمام روز روی زمین ولو بودم و زهرِ تهوع را مزه‌مزه می‌کردم. یک روز شوهرم آمد و با کوهی از ظرف‌های کثیف توی سینک و شکمی گرسنه مواجه شد. به جای اینکه درکم کند، زهری ریخت که تا ابد در جانم ماند. همان رفتارها باعث شد تلخ‌ترین خاطرات زندگی‌ام از بارداری و زایمان باشد.

 

من وظیفه دارم خانه را مدیریت کنم، تمیز کنم، جارو بکشم. اما وقتی مریضم، چرا باید با بداخلاقی و سرزنش مواجه شوم؟ مگر من خواستم مریض شوم و کار نکنم؟ خب اگر نمی‌توانی تحمل کنی، خودت دست به کار شو! چرا وقتی باید استراحت مطلق می‌کردم، به خاطر بداخلاقی‌هایش و تمیزی خانه مجبور شدم از جایم بلند شوم و حالم را بدتر کنم؟ به خاطر این فشارها بود که چند ماه پیش بدترین روزهارا گذراندم. شاید اگر آن سخت‌گیری‌های الکی نبود الان نوزاد چندروزه‌ام را بغل گرفته بودم.

 

چرا مدام من باید سرزنش شوم؟ من هیچ روز تعطیلی نباید داشته باشم؟

این جمله‌ی “شلخته” را آنقدر شنیده‌ام که واقعا خودم را شلخته می‌دانم. پس چرا همه فامیل من را به عنوان یک خانم خوب خانه‌دار می‌شناسند؟ آیا سرعت و سازماندهی من، به معنای شلختگی است؟ آیا حتما باید فِس فس کنم تا خانه‌دار خوبی باشم؟ توی ۲۱ سالگی‌ام که دخترم ۲سالش بود و پسرم ۲ماهه بود. ۳۰ نفر از اقوام شوهرم را در ایام نوروز دعوت کردیم. برایشان سفره شام‌ پهن کردم از کجا تا کجا. همیشه زن‌داداش های مادرشوهرم از دست پختم پیشش تعریف می‌کردند و او احساس رضایت می‌کرد.

 

چرا همه از من تعریف می‌کنند و آن کسی که باید تعریف کند، فقط از من بد می‌گوید؟

هر وقت هر کس یک مشکلی برایش پیش می‌آید، اولین نفر به من زنگ می‌زند تا مشکلش را حل کنم و راهنمایی‌اش کنم.

یعنی من واقعا شلخته‌ام؟

 

اما دیگر بس است! من می‌خواهم زنجیرهای این باورهای غلط را بشکنم. می‌خواهم به خودم و تمام زن‌های دنیا یادآوری کنم که ما فراتر از تمیزی خانه‌ها و ظاهر بی‌نقص‌مان هستیم. ما انسانیم، با تمام ضعف‌ها و قوت‌هایمان. ما شایسته‌ی عشق، احترام و قدردانی هستیم. خانه‌ی ما باید محلی برای آرامش و آسایش باشد، نه میدان جنگ و رقابت. از امروز، من تصمیم گرفته‌ام که خودم را در اولویت قرار دهم و اجازه ندهم که هیچ‌کس ارزش من را به اندازه‌ی تمیزی خانه‌ام بسنجد. من یک زنم، یک مادرم، یک همسرم، و قبل از هر چیز، یک انسانم و لایق بهترین‌ها.

 

 

نظر دهید »

تربیت در عصر دیجیتال

ارسال شده در 11ام فروردین, 1404 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع

 

از همان شب قبل تصمیم داشتم که امسال، با زینب برای نماز عید فطر به مصلی برویم. صبح هنوز چشم‌هایم سنگین خواب بود که صدای پرشور دخترم در گوشم پیچید: «مامان، امسال دیگه مثل پارسال تنبلی نکن، پاشو بریم!» لبخند زدم و با انگیزه‌ای که از نگاه بیدار و مشتاقش گرفتم، از جا بلند شدم.

 

نماز صبح را که خواندم، لحظه‌شماری می‌کردم. وقتش رسیده بود تا زینب، اولین تجربه معنوی عید فطرش را داشته باشد. ساعت ۶ بود که سجاده‌ها را جمع کردم، دستش را گرفتم و به سمت مصلی حرکت کردیم. خیابان‌ها عجیب آرام بودند؛ سکوتی که در آن بوی عید به مشام می‌رسید و انگار زمین هم منتظر این جشن معنوی بود.

 

به مصلی که رسیدیم، موکت‌هایی ساده خیابان را به مکانی پر از معنویت تبدیل کرده بودند. سجاده‌مان را پهن کردیم. لحظاتی بعد مادرم هم به ما ملحق شد. این نخستین نماز عید فطر زینب بود، و تمام وجودم می‌خواست این روز، روزی شیرین و پرنور در خاطراتش شود.

 

ناگهان خودم را در خاطرات کودکی‌ام دیدم. زمانی که دست مادرم را می‌گرفتم و باهم به مسجد محله می‌رفتیم. صدای دلنشین پیرمرد مسجد که دعای «اللهم اهل الکبریا» را می‌خواند، هنوز در گوشم زنده است. دلم می‌خواست زینب هم این حس شیرین را در قلب خود ثبت کند.

 

اما ماه رمضان امسال برای زینب تجربه‌های متفاوتی داشت. چند هفته قبل، با شور و هیجان از من خواست که اجازه دهم با دوستان مدرسه‌اش به کافه برود. کمی فکر کردم و در نهایت، با این شرط که این آخرین دیدارش تا چند ماه آینده باشد، موافقت کردم؛ چرا که به زودی از مدرسه فعلی‌اش خداحافظی می‌کند.

 

نزدیک افطار، همراه دوستانش به کافه رفتیم. اذان که گفتند، لقمه‌ای که برایش آماده کرده بودم را به دستش دادم و روزه‌اش را باز کرد. دوستانش روزه نبودند و تفاوت سبک زندگی‌شان با ما آشکار بود. 

 

برای بچه‌ها آبمیوه سفارش دادیم و خودم در کنار سایر مادران به صحبت مشغول شدم. بحث به موضوع روزه‌داری دختران رسید؛ یکی از مادران گفت که تصمیم‌گیری درباره روزه گرفتن را به آینده واگذار کرده و به دخترش گفته است وقتی بزرگ شد خودش تصمیم بگیرد.

 

نظر من اما متفاوت بود. گفتم: «ما والدین مسئول تربیت فرزندانمان هستیم. درسته که هرکس مسئول اعمال خودش است، ولی ما وظیفه داریم راه درست را نشانشان دهیم. اگر نور هدایت به قلبشان بتابد، انتخاب‌های بهتری خواهند داشت. و اگر تاریکی بر روحشان چیره شود، هدایتشان سخت‌تر خواهد شد.»

 

چند روز بعد، مادرم عکس‌های زینب و دوستانش را در کافه دید و با نگرانی پرسید: «چرا حواست به دوستان زینب نیست؟» خندیدم و گفتم: «اتفاقاً حواسم کاملاً هست! اما بیشتر رفتارهایی که انجام می‌دهند از ناآگاهی است. نمی‌توانم حصارهای بلند دور زینب بکشم؛ باید به او یاد بدهم چگونه خودش را در جامعه پیدا کند. بهتر است از حالا پایه‌های تربیتش را محکم کنم تا در آینده دچار لغزش نشود. باقی‌اش دیگر دست خداست.»

 

راستش، دوران ما با امروز زمین تا آسمان فرق دارد. مادران دهه ۷۰ به بعد چالش‌های پیچیده‌تری دارند. دنیا مجازی شده و مراقبت از فرزندان، کاری پرزحمت‌تر است. اما من همیشه به سه اصل پایبند بوده‌ام: قرآن، ایمان و توکل به خدا و نزدیکی به اهل بیت. تا زمانی که نور قرآن در خانه جریان داشته باشد، روشنایی هم در زندگی جاری خواهد بود. 

تا زمانی که دستمان در دست اهل بیت باشد چیزی نمی‌تواند مارا از پا در بیاورد. 

به امید اینکه نگاه خدا، اهل بیت و شهدا همیشه به ما بتابد و مارا دچار غفلت نکند.

 

پ ن: سلام‌عیدتون مبارک باشه ویرگولی‌ها… تا اینجای عید بهتون خوش گذشت؟ من اون روزی که قم رفتم واقعا یکی از بهترین روزهای ۴۰۴ برام بود.

یه نکته معنوی هم‌ بگم. از اون‌نکته‌‌ها که اثرش خیلی زیاده. موقع اذان وقتی صدای الله اکبر رو شنیدید هرکجا که بودید دعای سلامتی امام زمان رو بخونید. 

راستی توی عید مهمان روانشو بودم‌ اگر دوست داشتید این پست روان نویس رو بخونید شاید به دردتون خورد.

همین دیگه😇 

اللهم عجل لولیک الفرج

✍️میراحمدی

 

نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس