سکانس اول موهای سفیدش را از شال بیرون گذاشته بود.با دستانش که لاک قرمزداشتند کمرش را گرفته بود.وقتی به در امامزاده رسید دستش را به دیوار گرفت و گفت؟ 《دوقلواند؟》 گفتم《 نه شیربه شیر،یه سال تفاوت دارند》. با چشم هایش به بچه ها مینگریست و گفت 《همین دو تا… بیشتر »