خاطره ی دم مهری
وقتي ديروز در جشن فهميدم كه حوزه از ٢٥ شهريور شروع مي شود انگار اب يخي روي سرم ريختند و ياد ناراحتي هاي اخر تابستاني دوران مدرسه دلم را زد ، كلا هميشه تابستان و تعطيلات را دوست داشتم چون مي توانستم از دغدغه هاي حفظ زيست و فرمول هاي زشت فيزيك راحت باشم، حتي تمرين هاي تئاتر بي دردسرتري داشتم چون ديگر لازم نبود شب به زور خوردن كلي قهوه بيداربمانم و براي امتحان زيست فردا درس بخوانم، چقدر از درس هاي رشته تجربي بدم مي آمد، اما به اجبار ٤ سال دبيرستان را خواندم و ديپلمم را هم گرفتم و كنكورش را هم دادم، آن سال ٣ كنكور دادم ((تجربي، زبان، هنر)) جالب اينجا بود رتبه كنكور هنرم با اينكه زياد درس هاي تخصصي اش را نخوانده بودم بهتر بود، اما كلا دوست داشتم رشته كامپيوتر بخوانم و دانشگاه هم همين رشته را تخصصي ادامه بدم و كلا مخ بشوم، هنر را هم براي تئاترش دوس داشتم، سال دوم دبيرستان كه خانواده اجازه ندادند كامپيوتر بخوانم، و حتي نگذاشتند اوايل سال رشته ام را به معارف تغيير بدم از روي اجبار تجربي خواندم و حيف ٤ سال جواني ام که بدون داشتن هیچ علاقه ای به درس گذشت و 4 سال طلایی زندگی ام که آینده ام را می ساخت یک شب همه اش برباد فنا رفت، ديگر كلا مهر تا خرداد از مدرسه فراري بودم اخرين نفر وارد كلاس و اولين نفر از در مدرسه خارج مي شدم، تازه بدون هیچ غیبتی، همان ابتدا که میخواستم تعیین رشته کنم، هدایت تحصیلی ام اولین اولویتم را فنی و حرفه ای زده بود، چون بیشتر مهارتم توی کارهای فنی و تجربی بود و از درس های خسته کننده مثل فیزیک و زیست واقعا بی زار بودم حتی از معلم هایشان هم فراری بودم ، بعد پیش دانشگاهی ام چون به علاقه اولم کامپیوتر نرسیده بودم تصمیم گرفتم به سمت علاقه دومم بروم و بیخیال رتبه و دانشگاه شدم و حوزه را انتخاب کردم البته همسر طلبه شدن هم حوزه رفتن را بيشتر مي طلبيد، خلاصه ماه عسل من هم رفتن به حوزه شد آن هم با چاشني صرف و فقه اش
به قلم سیده مهتا میراحمدی
فرم در حال بارگذاری ...