همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • « آیه های ماه
  • نامه_ای_به_دخترم »

راز یک دوست

ارسال شده در 17ام مرداد, 1396 توسط حيدري در روایت‌های دخترانه

خیلی عجله داشتم، قدم هایم را بلند تر برداشتم، صدایی به گوشم رسید، باورش برایم سخت بود، صدای مرضیه بود که از داغ از دست دادن پدرش ناله می کرد. (دست و پایم را گم کرده بودم) نمی دانستم چه کار کنم، همین چند روز پیش از تصمیماتی که برای آینده اش گرفته بود صحبت می کرد، گرد یتیمی بر صورتش نشسته بود، رمقی نداشت، دست و پایهایش می لرزید و مدام پدرش را صدا می زد، داخل منزل که شدم تنها نگاهش می کردم و کاری از دستم بر نمی آمد، باز هم خاطرات لیلا برایم مرور می شود، لیلا چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود که با همسرش به علت گاز گرفتگی فوت شدند، زمانی که اقوام، لیلا را به بیمارستان می رسانند، لیلا نفس های آخرش را می زند و یونس فوت شده بود، لیلای بیست ساله هم در بیمارستان جانش را از دست می دهد، گاهی این مصیبت ها بر دلم آوار می شود و دستم به جایی بند نمی شود که آن را به جایی گره بزنم که سست نشوم، باز صدای مرضیه رشته افکارم را به این دوست گره می زند، حالا چند ماهی از این اتفاقات می گذرد، اما مرضیه داستان جدیدی برایش رقم خورده است، داستان خواهرش که ام اس دارد و مرضیه باید از او پرستاری کند، همین چند روز پیش موقع اذان مغرب بود که مرضیه پشت ویلچر خواهرش را گرفته بود و خواهرش که حالا دیگر حرف هم نمی زند تنها به آسمان نگاه می کرد و لبهایش را تکان می داد، نمی دانم با خودش چه می گوید، باز هم فکر لیلا و همسرش من را ناآرام می کند، زمان تدفین قبر دو طبقه برایشان گرفتند، خیلی غم انگیز بود دو همسر که جوان بودند و از خود فرزندی نداشتند که یادگاری برای خانوادشان به جا بگذارند، این تقدیر سرنوشت هست که برای هر فرد به یک نحوه رقم می خورد، نمی دانم در این فراز و فرودها تا چه اندازه توانستیم خدا را از خود راضی نگه داریم. امیدوارم که کاستی ها و نواقص ما را جبران کند. حال خواهر مرضیه هر روز رو به وخامت است، فعلا که تنها سوپ به او می دهند و نمی تواند غذا بخورد. این چند روز ناخودآگاه این اذکار بر زبانم جاری می شود. خدایا تمام مریض ها را شفا بد.

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: حيدري [عضو] 
  • دختران جمعه

5 stars

سپاس از همراهی صمیمانه شما دوست عزیز….

1396/05/21 @ 09:10

نظر از: یااباعبدالله الحسین (ع) [عضو] 
  • ساجدین(ندای صلح و حقیقت)
  • Evening Ashura

5 stars

خیلی عجله داشتم، قدم هایم را بلند تر برداشتم، صدایی به گوشم رسید، باورش برایم سخت بود، صدای مرضیه بود که از داغ از دست دادن پدرش ناله می کرد.
با نوشتتون نقش ها رو تو ذهنم تجسم کردم . خیلی خوب بود .

1396/05/20 @ 23:59


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس