نجات از باتلاق
هرچقدر دست و پا میزنم نمی توانم خودم را نجات دهم، ترسم آنقدری بوده که توان هر کاری را از من سلب کرده، نمی توانم کسی را صدا بزنم انگار کسی دست به گردنم گذاشته و قصد خفه کردنم را دارد، کم کم در باتلاق افکار خود غرق میشدم و چیزی نمانده به زنده ماندنم؛
دخترم، دخترم… اما صدایی من رااز آن باتلاق نفرین شده به خود آورد، مادرم بود برای رفتن به بیرون صدایم می کرد؛ به ساعت روی دیوار که به من دهن کجی می کند نگاه میکنم،
گفته بودم به جز دیوار ها از ساعت ها هم متنفرم…؟! ساعت بی رحم ترین ساخته دست بشر است، چون هیچگاه عقربه هایش به عقب بر نمی گرددو فرصت مجدد نمی دهد. مضحک ترین دایره از هندسه ی این دنیا است که زمان های به انتها رسیده را باز هم از نو تکرار می کند، اما نه به همان شکل سابق بلکه روی خط بی انتهایی که سرانجام ندارد.
✍️زینب ممبنی
فرم در حال بارگذاری ...