کوله پشتی ۱۴۰۲
کلافه بودم ، درونم آتشی بر پا بود که خود هیزم آن را گرد هم آورده بودم، چارچوب چوبی اتاق برایم تنگ به نظر می آمد ، باید به بیرون از خانه پناه میبردم، شاید آن سرما این گرما را مهار کند ، به محض باز کردن در، سرمای زمستان شلاق وار به صورتم خورد و آن را گلگون کرد، نفس عمیقی کشیدم ، بخار دهانم در هوا به رقص در آمد ، چشمانم گود افتاده و هاله ای سیاه رنگ دور آن را فرا گرفته است ،بی هوا قدم میزنم ،چشمانم دو دو میزند ، انتخاب سختی است، در ذهنم نبردی سخت برقرار است ، ناگه چشمانم سیاهی میرود و زیر پایم خالی میشود…..
چشمانم را باز میکنم واضح نمیبینم ، باید چند بار پلک بزنم تا وضوح تصویر HD شود ؛ سرمی در حال سراریز کردن جریان زندگی به رگ های خشکیده پیکرم بود ، بدنم کرخت شده بود و با هر تکانی تک تک اندام هایم ناله میکرد ؛ وقتی نمانده برای ورود به سال جدید باید ساکم را جمع کنم تا چیزی جا نماند ، تصمیمم را گرفته ام ، سعی میکنم امسال خارق العاده عمل کنم ، از نداشته هایم حرفی نمیزنم و تکیه بر داشته هایم میکنم ، همیشه گفته ام ندارم ندارم ، این را ندارم ، آن را ندارم ، اما کی از داشته هایم گفتم ؟ خودم هم نشنیده ام گفته باشم شما دیگر به کنار !
برای سال جدیدمان مفاتیح جیبی سفید رنگی که نقوش طلایی چشم نواز دارد و هدیه ای از طرف مادرم بود را برمیدارم تا عین سیصد و شصت و پنج روزش را با دعای عهدش شروع کنم ، برای همه مان یک جین لباس سلامتی بر میداریم تا رخت بیماری به تن نکنیم انشاءالله ؛ ایمان مان را در تنگ شیشه ای میگزارم تا خراشی بر ندارد ، رزق کم اما حلالمان را در بقچه ترمه مامان دوز میپیچم تا حرام راهی به آن نداشته باشد ، چاشنی صبر را بر میدارم تا غذاهایم بی طعم و مزه نباشند ،شادی و شادکامی و صداقت را درون صندوقچه فیروزه کوبی میگزارم و کلیدش را در دستم محکم نگه میدارم تا مبادا بیگانه ای آن را از ما بگیرد ، مهربانی بر میدارم تا هنگامی که جراحتی بر داشتیم چون ضمادی التیام بخش باشیم.
همه را درون کوله ام جا دارم ، آرام زیپ آن را کشیدم و به آن خیره شدم ، وجودم سراسر دلهره بود ، نکند چیزی جا مانده باشد ؟
شما چه پیشنهادی دارید ؟ دیگر چه چیزهایی با خود بردارم ؟
✍️پرستوی مهاجر
#کوله_پشتی
#به_قلم_خودم
فرم در حال بارگذاری ...