ارسال شده در 3ام فروردین, 1399 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایتهای مادرانه, داستانک
دفترچهی خاطراتش از اتفاقاتی که این روزها آزرده خاطرش کرده پر شده است. کلافه دفترش را گوشهای پرت میکند و بیاختیار به صفحه تبلتش که عکس مادرش را پسزمینهاش گذاشته نگاه میکند. ساعت از پنج گذشته. صدای جیغ و داد پسر همسایه را میشنود که به پدرش می… بیشتر »