به خیلی از اقوام سرزده بودیم؛ مانده بود آقا هادی، پسرخاله ی علی آقا. منتظرمان بودند. به اصرار برادر آقا هادی، از دری که خانه ی دو برادر را به هم وصل میکرد و پشت حیاط خلوتشان می افتاد، وارد شدیم. زن آقا هادی که توی آشپزخانه، مشغول پخت و پز بود؛ به… بیشتر »