بادکنک های سبز و سفید و سرخ توی هوا میچرخید. سرخوشانه با هم مشغول حرف زدن بودند. هاناسادات با اخمهای گره کرده جلوی در سالن ایستادهبود. _چی شده دخترم؟ +خانوم من بادکنک آوردم ولی… _ولی چی؟ +ولی ساده نیست و رویش نوشته تولدت مبارک. لبخندم را بیشتر… بیشتر »