در تکاپوی فضاسازی مدرسه برای جشن انقلاب بودیم، که بهار و هستی با صدای بلند گفتند: خانم باز چه خبره؟ چی شده؟چرا مدرسه شبیه پایگاه بسیج شده؟ چیزی بهشان نگفتم و فقط گوشی شدم برای شنیدن. به نظرم مادر انقلابی بودن تنها شکل، مدل و اعتقاد یک مذهبی نیست. دختر… بیشتر »
کلید واژه: "همه چیز همینجاست"
بادکنک های سبز و سفید و سرخ توی هوا میچرخید. سرخوشانه با هم مشغول حرف زدن بودند. هاناسادات با اخمهای گره کرده جلوی در سالن ایستادهبود. _چی شده دخترم؟ +خانوم من بادکنک آوردم ولی… _ولی چی؟ +ولی ساده نیست و رویش نوشته تولدت مبارک. لبخندم را بیشتر… بیشتر »
#به_قلم_خودم قصه دلبری هرچه با خودم فکر میکنم میبینم هیچ اسم دیگری به این کتاب نمیآمد جز همان قصه دلبری، تمام کلمات محمد حسین در انتها به همین معنا ختم میشد، مثل نامهای که برای همسرش مرجان مینوشت و میگفت:« زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه» یا ای… بیشتر »
ارسال شده در 29ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
چند روز پیش که درباره معنای زندگی فکر می کردم خیلی برایم سوال شد که واقعا معنای زندگی من چیست؟ شاید دراوج جوانی معنای زندگی برایم خوشحالی و خوش گذرانی بود اما حالا دیگر به خوشحالی فکر نمی کنم به این فکر می کنم که برای خودم و خانواده ام و کشورم مفید… بیشتر »
ارسال شده در 25ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در دختران جمعه, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لـا تُسرِفُوا…)[1] اَعراف/31 چشمانم را برای دقایقی بستم و خودم را کنار دیگ مربای آلبالو رساندم . مامان پس کی این شربت آماده میشه؟ یه خورده مهلت بده چشم بهت میدم باید سرد بشه. چقدر این لحظات دوران کودکی برایم دلنیشن بود.… بیشتر »
ارسال شده در 25ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در روایتهای همسرانه, دختران جمعه, فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
سوره النحل آیه ۱۲۷ : وَ اصْبرِ وَ مَا صَبرْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون وصبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از… بیشتر »
ارسال شده در 10ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در روایتهای مادرانه, دختران جمعه
قفس هايي رو به خيابان تمام زيبايي هاي شهر براي ما خلاصه شده پشت نرده هاي بالكن، دخترك پارچه ي محافظ نرده ها را كنار مي زند و با يك نگاه پر از بغض فوتبال پسر بچه هاي محل را مي بيند، و من ناراحت از اين كه كسي هم بازي او نيست هميشه زندگي در اپارتمان برايم… بیشتر »
ارسال شده در 8ام مرداد, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در روایتهای مادرانه, دختران جمعه
#نامه_ای_به_دخترم بهشت خلاصه ای ست در نام زینب. همه اطرافم غرق در سکوت بود تا اینکه صدای تاپ تاپ قلبش را شنیدم (( خانم اگه گفتین بچتون چیه؟ نمیدونم والا خودتون بگید، خب یه دختر ناز و گوگولی)) همان جا بود که عقربه های ساعت از حرکت باز ماند و تاریخ مرا به… بیشتر »