همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • « بی‌قرار...
  • #حب_الحسین-یجمعنا »

قصه دلبری

ارسال شده در 29ام آذر, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, کتابخوانی

هرچه با خودم فکر میکنم می‌بینم هیچ اسم دیگری به این کتاب نمی‌آمد جز همان قصه دلبری، تمام کلمات محمد حسین در انتها به همین معنا ختم می‌شد، مثل نامه‌ای که برای همسرش مرجان می‌نوشت و می‌گفت:« زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه» یا اینکه به نقل از شهید سید مجتبی علمدار می‌گفت: « هرکسی رو که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی (صفحه 31 کتاب) »

در آخر همه پاراگراف‌ها یا جملاتِ محمد حسین، عشق به محبوب اصلی، کاملا قابل درک بود، انگار از نوک پا، تا سرش را محبت تزریق کرده بودند.

موقع خواندن خطبه عقد اصرار داشت که مرجان برایش دعا کند تا شهید شود، اما هرچقدر مرجان پافشاری می‌کرد، محمد حسین دست بردار نبود و در آخر به مرجان گفت:« تو سبب شهادت منی، من این رو با ارباب عهد بستم و مطمئنم شهید میشم.»
چقدر محمد‌حسین زیبا با کلمات بازی ‌می‌کرد.
به نظرم وقتی محمد حسین اینطور همسرش را خطاب قرار داد که سبب شهادتش است یعنی چقدر مقام زن بالاست که می‌تواند همسرش را به چه درجاتی برساند.
بعد از مراسم عقدشان دوستان محمد حسین زیارت عاشورا خواندند و مراسمشان وصل به هیئت و روضه شد، چه ازدواج پربرکتی بود.
وقتی ازدواجی با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام آغاز شود حتما آخرش هم، به امام حسین ختم می‌شود، چه انتهای عاشقانه‌ای…

هرکجای کتاب را که بنگری، چیزی جز عشق محمد حسین به همسرش نمیبینی، حتی ابراز علاقه‌شان هم حسینی بود و با جملاتی مثل: ای مهربان تر از پدرم و مادرم حسین ختم‌می‌شد.
بگذارید یک نفس عمیق بکشم و راحت‌تر بگویم: زندگی عاشقانه حسینی‌شان چقدر زیباااااا بود.

بازی‌هایش با پسر نازدانه‌اش امیر حسین هم کلی ماجرا داشت، دراز می‌کشید و امیر حسین را روی سینه‌اش می‌گذاشت و ماجرای بعد از شهادتش را برای مرجان توضیح می‌داد و می‌گفت :« اگر عمودی رفتم و افقی برگشتم، گریه نکن و مثل این زن محکم باش (همسر شهید لبنانی) »
مرجان طاقت این حرف‌هایش را نداشت و کلی حرص می‌خورد و آخر اشک از گونه‌هایش جاری می‌شد.

مرجان هیچ وقت مانع رفتنش به سوریه نشد، همیشه ساکش را با خوراکی هایی که دم دستش بود پر می‌کرد، از آجیل گرفته تا پاستیل و … اورا از زیر قرآن رد می‌کرد و راهی‌اش می‌کرد منطقه، در آخرین دیدارشان، محمد‌حسین، همانطور که دکمه آسانسور را می‌زد چند بار برگشت و قربان صدقه‌شان رفت و خداحافظی کرد، حیف که آخرین‌ دیدارشان بود…
از شهادتش هرچقدر که خواستم بنویسم دلم آرام نشد، هرچه از اول کتاب به آخرش می‌رسیدم یک دفعه بغضم می‌ترکید و پا به پای مرجان اشک می‌ریختم، مخصوصا لحظه‌ای که مرجان توی ماشین چشمانش را بست و چیزی مثل شهاب از سرش رد شد و یک نفر در سرش دم گرفت: از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین، دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد حسین…
موقع تشییع جنازه شهید، مداح، روضه حضرت حضرت علی‌اصغر خواند و گفت: « همین دفعه آخر که داشت می‌رفت، به من گفت: من دارم می‌رم دیگه برنمی‌گردم! توی مراسمم برای بچه‌ام لالایی بخون… »
گویی شهید حساب همه چیز را کرده بود…

این کتاب سرشار از دلبری‌هایی‌ است که هرکدامش به روی دری دیگر باز می‌شود و حکایت‌هایی در خودش گنجانده است.
خوشا به سعادت شهید محمدخانی که همه‌ی این دلبری هارا لمس کرد و در آخر به معشوقش رسید.
نیم نگاهی هم مرا بس است…

پا به هستی چو نهادم همه هستی من، وقف دلبر شد و خود نقطه پرگار شدم…

کتاب قصه دلبری؛ زندگی‌نامه شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی(عمار)

به قلم:سیده مهتا میراحمدی
ramisa.kowsarblog.ir
عکس تولیدی 

1545309621k_pic_498c258a-cf02-4bae-b171-eb133bb839b7.jpg

ramisa بهشت زهرا شهید شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی قصه دلبری مدافع حرم همه چیز همین‌جاست

نظر از:  
  • دیدگاه من
  • دل منور کن به انوار الهی

با سلام این مطلب در سایت طلبه نوشت منتشر گردید:
http://talabenevesht.ir/article/view/25953/%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C

1397/10/02 @ 12:55

پاسخ از: أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ [عضو] 
  • اوفلیا
  • وبلاگ شهدای روستای اورازان
  • همه چیز همین‌جاست
  • شبهه شناسي
  • روزنوشت های یک طلبه مادر
  • بانك سوالات و جزوات حوزه هاي علميه خواهران
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام

أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ

ممنون از لطف شما

1397/10/02 @ 13:18


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس