میگویند روزی شخصی که بکل، منکر وجود خدا بود؛ از پیر عارفی پرسید: « چرا خدایی که وجود ندارد میپرستی و خودت را پاسوز بهشت و جهنم نسیه ای کرده ای که هیچ کس ندیده؟! خوش باش، زندگی کن، بخور، بنوش، بخواب، بخند، چرا خودت را در بند احکام و اوامری که محدودت… بیشتر »