ارسال شده در 24ام اسفند, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایتهای مادرانه
يادش بخير دورهمي هاي اخر هفته، خانه مادربزرگم، وقتي دم غروب مي شد كنار پنجره، نزديك راه پله هاي زيرزمين، منتظر آمدن عمه و بچه هايش مي ماندم، هميشه پنج شنبه ها خانه مادربزگ بوديم، مادربزرگ كلي برايمان خوراكي مي آورد و آقاجون هم با لهجه طالقاني از خاطراتش… بیشتر »