«در مجلسی نشسته بودیم ناگهان خری آمد و گفت:…» و سکوت حکمفرما میشد. صدای تپش قلبهامان را حتی میشنیدیم. نیشگونمان میگرفتی جیکمان درنمیآمد، مبادا به خریّت متصف شویم و مضحکهی بچههای شارلاتان فامیل. خدا نکند حرفی از دهان کسی خارج میشد و لو… بیشتر »