تجربه نگاری اربعین قسمت اول
بعد از سالها انتظار بالاخره من هم به آرزویم رسیدم. باورم نمیشد، انگار هنوز خواب میدیدم، اما نه! اینبار با چشمانم، نظارهگرِ گنبد زیبایِ ارباب شدهام. سر دخترکم به رویشانهام است و با چشمانش جمعیت را دنبال میکند. با نفسی که میکشم، یکباره خستگی 3روز پیادهروی، از تنم رخت بر میبندد و به جایش شوق زیارت در چشمانم حلقه میزند.
چه کسی فکرش را میکرد که بتوانم همسرم را راضی کنم وهمراه با دختر 9ماهام، اربعین به کربلا برویم؟ حتی نمیدانم سختیهای راه را چطور توانستم با جان و دل بخرم؟ هر چه که بود، جز شیرینی برایم نبود. نه تنها من، بلکه همراهانم، همین عقیده را داشتند.
چشمانم را میبندم، به جرقهی اولی که در سرم زده شد، فکر میکنم. چطور شد که آقا برات کربلای من و دخترم را امضا کرد؟
میخواهیم در کنار هم، از تجربههای شخصی خود در سفر اربعین بنویسیم و بگوییم؛ میشود اربعین بانوان و کودکان هم به این راهپیمایی عظیم حسینی بپیوندند. پس بشتابید و از تجربههای با ارزشتان برایمان بنویسید و در شبکه با هشتگ #تجربه_نگاری_اربعین منتشر کنید.
گاهی بیان یک نکتهی کوچک، شوق زیارت را در دل یک نفر میاندازد.*
فرم در حال بارگذاری ...