خاطره اي از ماه رمضان هاي كودكي ام
عاشق پيدا كردن خاطرات گمشده توي سوراخ سمبه هاي كتاب هايم هستم، سرسجاده ام نشسته بودم، كتاب مفاتيح كوچكم را برداشتم تا دعاي ماه رمضان را بخوانم، صفحه هاي مفاتيح را ورق زدم چشمم به خط زيباي مادرم افتاد، صفحه اول كتاب نوشته بود:<<هديه به دختر عزيزم، رمضان ٨٦>> لبخندي گوشه صورتم نشست، ياد ماه رمضان آن روزها افتادم، وقتي كه هول هولكي افطاري ام را مي خوردم و دست داداش كوچولويم را مي گرفتم و به مسجد مي رفتيم، حالا دلم براي كودكي هايم خيلي تنگ شده، انگار تكه اي از قلبم را توي يك گوشه از مسجد جا گذاشته ام، وقتي به گل هاي خشك شده لاي كتاب نگاه مي كنم لحظه هايي را به ياد مي آورم كه با شوق و ذوق از روي كتاب سوره واقعه را حفظ مي كردم، اما اين روزها سعادت رفتن به مسجد را ندارم چون علي سه ماهه و زينب دو سال و سه ماهه شده است و مسيرمان دور از مسجد است اما با اين حال براي دخترك چادر گل گلي دوخته ام و شب ها بعد از افطار كنار هم نماز مي خوانيم ، حالا بعد از يازده سال با ديدن اين كتاب مفاتيح كوچك كه مادرم آخرين روز ماه رمضان سال ٨٦ به خاطر روزه گرفتن و مسجد رفتن هايم هديه داده بود، ياد بهترين لحظات زندگي ام افتادم، روز هايي كه راه زندگي ام را نشانم داد، كتابي كه من را به خدا نزديك تر كرد، چقدر دلم مي خواهد وقتي دخترك اولين روزه اش را گرفت من هم اورا به مسجد ببرم و اين كتاب يادگاري مادرم را به او بدهم.
فرم در حال بارگذاری ...