دیوارهای دنیا بلند است
همه چیز دست به دست هم داد که برای اعتکاف طلبیده شدم پاسخگو به مسائل شرعی و به نحوی خادم معتکفین شدم، این بار با چند سال پیش که خادم آب یخ بودیم تفاوت های زیادی داشت، یادش بخیر چند سال پیش که سنم کمتر بود خادم آب یخ بودم، دو طرف یخ را با دوستان می گرفتیم و محکم بر زمین می زدیم که بشکند خورد ک می شد می شستیم و در کلمن آب یخ می انداختیم، و دو طرف کلمن را می گرفتیم آن سال ها بهترین سالهای زندگیم بود و آن روزهای خوب و نورانی را از توفیق خداوند و دعاهای معتکفین می دانم. امسال شرح حالم متفاوت تر بود، خدا را طور دیگر ی دیدم مهربانتر از آن چه که می دیدم تجربه خوبی بود معتکفین هم مشاوره می خواستند و هم سوالات شرعی را می پرسیدند، گاهی مادری می آمد و اشک برای نوجوان خود می ریخت که دعایم کنید و راهکار می خواست و ما هم بغض گلویمان را می فشرد و چشم هایمان از شدت بغض گلو می سوخت و نمی شد گریه کنیم، خودمان را محکم می گرفتیم و بغض را می خوردیم و صحبت می کردیم، خدای من این جا نوبت به همه می رسد خدایا خیلی عاشق بنده هایت هستی مدام این جملات را با خودم می گفتم، استراحتگاه پاسخگوها انتهای مسجد داخل پرده ی سبزی بود، همان جا دراز می کشیدیم و با دوستان مباحثه احکام داشتیم، حال و هوای خوبی بود، کنار جایگاهمان پنجره ای بود با پرده های سبز گاهگاهی باد خنکی پرده را کنار می زد و نور آفتاب به داخل می تابید و گاهی هم جلوی نور آفتاب را می گرفت. بعضی از خانم ها تا کنار پرده می آمدند و به دنبال جواب سوالات خود بودند. در آخرین روز با بوسه بر قرآن و عبور از زیر قرآن مسجد را ترک گفتیم، زمانی که خارج شدیم حال و هوای بیرون با داخل مسجد خیلی فرق می کرد، بیرون دوباره مادیات و رنگ شهر نفسم را قلقلک می داد و اما داخل مسجد نفسم را ادب، خلاصه این چند روز خیلی تجربه ی خوبی بود. خادم المعتکف شدن نصیبتان شود . یا علی
فرم در حال بارگذاری ...