همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • « بزرگ شدن درد دارد
  • کودکان به‌زور نابغه »

روایت های دخترانه

ارسال شده در 20ام فروردین, 1396 توسط حيدري در روایت‌های دخترانه

قسمت شد چند روزی که به شروع سال جدید مانده بود به عنوان مبلغ راهی وادی نور شدم، با دختران دانشجو، بعضی جاها جگرم خون شد، مدام با خودم دعوا می کردم که کم گذاشتم و باید بیشتر در زمینه تبلیغ دین در دبیرستان ها و دانشگاه ها کار کنم، البته دلتنگی برای خواهرم نرگس هم اذیتم می کرد، 5 ماهه باردار بود که پزشکان تشخیص دادند کیست آبی در سر جنین هست و احتمالات دیگه، زمانی که به اروندکنار رسیدیم با خودم عهد بستم برای اسرای 5 ماهه مان یک چیز تبرکی بردارم و به نرگس بدهم و به خواهر عزیزم دلداری بدهم وبگویم از شهدا خواستم که اسرا شفا بگیرد. یک سارافون با یک جفت جوراب نوزادی گرفتم، البته برای خواهرزاده های دیگه هم دختر شینا و یک تعداد کتاب قصه گرفتم ___ امسال به این نتیجه رسیدم که کتاب بهترین عیدی است البته کتابی که مخاطب آن را بپسندد فاطمه دختر خواهرم ساعتهای زیادی رو با شینا و قصه اش،سپری کرد، می گفت خاله عاشق شینا شده ام، به نحوی با شینا همزادپنداری کرده بود حتی خواهرم تعجب می کرد که فاطمه تا حالا هیچ کتابی رو به این شکل دستش نگرفته بود ___ از شهدای گمنام خواستم که کمکم کنند گاهی می گفتم از عمر من بگیرند به سلامتی اسرا اضافه کنند، زیارت شهدا آدم را سبک می کند، مثل خودشان می شوی که از تعلقات و وابستگی ها یک مدت دورت می کنند، حس خوبی داشتم از بودن با شهدا، با دخترای داخل اتوبوسم دوست شده بودم از خوراکیهاشون به من تعارف می کردند و کلی قربان صدقه ی هم می رفتیم، دلم گاهی برای غربتشان تنگ می شود به نظرم هر چقدر که از خدا دور شویم غربت و غریبیمان بیشتر است هر آدمی در هر مقطعی غریب است. با دلتنگی های بسیار از شهدا و دختران خداحافظی کردم، به خانه که رسیدم با کلی دلخوشی سارافون و کتاب ها را برداشتم که خواهرزاده هایم را غافلگیر کنم. هنوز سارافون را دارم هرزگاهی نگاهش می کنم و چشمانم پر از اشک برای اسرای عزیز که فرصت نشد بر تن عزیز و معصومانه اش آن را بپوشد و لبخند بزند و خاله صدایم بزنم، نشد گاهی او را تصور می کنم با لبخنهای زیبای نوزادی که می تونست باشد اما نیست. خواهرم اسرا را از دست داد و نشد که پا در این دنیا بگذارد و لباس خلیفه اللهی را بر تنش بپوشاند، هنوزم داغدارش هستیم. التماس دعا ببخشید که کامتان تلخ شد. یا علی


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس