روضه مسلم
ارام ارام اشک میریخت و هق هق میکرد، پهنای صورتش خیس اشک بود و بغض راه گلویش را بسته بود، کاسهای آب به دستش دادند، با نگاهش قطره خونی که داخل آب افتاد را دنبال کرد، باریدن چشمانش بیشتر شد.به آرامی گفت:” دلت به حال کودکانت میسوزد.”
لبان خشکش را برهم زد و گفت: اگر دلتان برایم سوخت به حسین(ع) بگویید به کوفه نیاید.
#روضه_نوشت
فرم در حال بارگذاری ...