قانون
قانون
جرمش این بود که پرندهی زخمی کنار خیابان را نجات نداده بود.شاید در آن لحظهی دیدن پرنده ،کمی بر خودش لرزیده باشد.شاید هم نه،این چیزها برایش عادی شده باشد.خط خطیهای عمیق پیشانیاش که بر روی پوست آفتاب سوختهاش خودنمایی میکرد از هزاران غم و اندوه پر شده بود.به او حق میدهم،کمکم دستش میآید که در بین چه مردمی آمده است.آخر برای یک مهاجری که تازه از افغانستان به این شهر پر از زرق و برق اروپایی آمده انتظار بیشتری نمیشود داشته باشی. از او پرسیدم که چرا از کنار پرنده زخمی بیتفاوت گذشتی؟چشمانش گرد شد و با تعجب پرسید: چگونه است که مردم شما هر روز زنان و کودکان سرزمین من را به خاک وخون میکشند و با اینحال اینقدر بی تفاوت هستند؟
به قلم : رضیه زارع شیرازی
فرم در حال بارگذاری ...