ناخنهای بنفش
یک چشمش به دهان سخنران بود و یک چشمش به حرکات و سکنات زندایی. از نچ نچ های زندایی می شد فهمید که چقدر عصبانی شده. مرتب در دل می گفت ای کاش تا زندایی درشتی نکرده سخنران بحثش را تمام می کرد. سخنران بی توجه به مستمعین چانه اش گرم شده بود و از گوشه و کنار سیاست های غلط دولت می گفت. چاره ای نبود باید خودش را می خورد تا جلسه تمام شود. کمی خودش را جابجا کرد و چادرش را پیش کشید بعد هم بدون اینکه به زندایی نگاه کند به طرف آشپزخانه راه افتاد . یک لیوان آب سرد را پر کرد و تا ته لیوان را یکسره سر کشید. دلش می خواست جگرش از آتشی که به پا شده بود خنک شود. با اینکه می دانست بعد از جلسه با زندایی بحث وجدل دارد در دلش می گفت :«بگو،بگوکه حرف حق می زنی ، تا باشه دیگه دایی اجازه نده خانمش با ناخنای بنفش به جلسه دعا بیاد.»
نظر از: روشنک بنت سینا [عضو]
دختر زن دایی رو میخوندم زندانی
جدا بنویسش بابا
پاسخ از: لاله سرخ [عضو]
شکلک خنده با گریه…… چطوری درستش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فرم در حال بارگذاری ...