آقا معلم دیر کرده بود . بچهها کلاس را روی سرشان گذاشته بودند.
مرتضی دیر رسید، مثل هر روز که وقتی بعد از ظهری میشد.
اماخوشحال و شاد با لبخند وارد کلاس شد. دیرکردن معلم به نفعش بود . با خوشحالی رفت سر صندلیش. به دوستش سلام باحال و دلچسبی کرد. نشست،
با خوشحالی:
- امروز آقا دیر کرده، آره ؟
-از شانس خوب تو، باز هم اول نماز خواندی آمدی! زنگ دوم بخوان که دیر نکنی.همیشه که از این شانسها پیش نمیاد !
با لبخند شیرینی، لب زد، نماز را باید اول وقت خواند. زنگ دوم اسمش روش
هست، زنگ دوم؛ یعنی دیگر اول نیست . آنوقت نمازم میشود نماز دوم وقت.
-دوستش پرسید راستی
ناراحت نمیشوی یک سوال بپرسم؟
-نه، بپرس. این روزها اوضاع کشور خیلی خراب هست. خیلی حرفها میزنند. میگویند قرار هست که نظام را عوض کنند. اگر عوض شد مدرسه میایی؟
-چه خیال خامی!نظام را عوض کنند. خب دوباره انقلاب میکنیم .
توی شلوغی و همهمهی کلاس سینا رفته بود پای تخته و با ماژیک روی تابلو نوشته مرگ بر … داشت با پر رویی پررنگش میکرد.
همه نگاه میکردند . هیچ کس حرفی نزد.
نگاه مرتضی روی تابلو قفل شد، لبخند روی لبش خشکید . از جایش بلند شد و رفت سمتش، یک پس گردنی آرام حوالهی گردنش کرد. سینا یک سَر و گردن از خودش بلندتر بود؛
- آخ و دست روی گردنش برگشت به مرتضی زل زد!
مرتضی آهسته لب زد، چی فکر کردی این کار را کردی؟
مرتضی تابلو را پاک کرد . سینا هنوز دستش روی گردنش بود، رفت و بیسر و صدا نشست .
دبیر آمد و آن روز سرد آذر ماه سپری شد . روزها آنقدر کوتاه بودند تا زنگ خورد دیگر هوا داشت تاریک میشد . سینا که هنوز ناراحت پس گردنی بود، به سرعت کتابهایش را جمع کرد و از کلاس خارج شد . از مدرسه بیرون رفت، پشت درختی پنهان شد .
مرتضی داشت معادله ریاضی را برای دوستش توضیح میداد، کمی دیر کرده بود .
سینا در سرمای کوچه از انتظار کشیدن خسته شده بود که ناگهان دست سنگینی از پشتمحکم روی شانهاش نشست و او را برگرداند . وقتی برگشت با دیدن دستان خالکوبی شدهی جوانک لات، کم مانده بود قلبش از کار بیافتد .
جوان با پوزخند تمسخرآمیزی گفت : پول و موبایل که همراه داری ؟
- با نگرانی خوا…خواهش میکنم من…من باید بروم . دیر کردهام . ولی جوانک لات با آن دستهای زمخت
خالکوبی شده و سیاهش - که عمداً برای دیده شدن در هوای سرد؛ آستینهای لباسش را بالا زده بود، دست بردار نبود و باج میخواست تا رهایش کند.
ناگهان در میان تاریک روشن کوچه، کسی محکم جوان خفت گیر را هُل داد، تعادلش را از دست داد، پایش به سنگی گیر کرد و نقش بر زمین شد و شروع به ناله کرد . یک در میان فحش هم میداد .
سینا از پشت پردهی اشک، دست تنها پسر نمازخوان کلاس، مرتضی را دید که به سویش دراز شده، در حالیکه لبخندی برلب دارد، دست او را گرفت و با هم از کوچه خارج شدند .
فردا که مرتضی رفت مدرسه، قبل از آمدن معلم سینا رفت روی تابلو نوشت مرگ بر انگلیس!
توی چشم های سینا پر عشق بود.
موضوع: "نهی از منکر غیر مستقیم"
بهترین مکانی که برای تبلیغ حجاب استفاده میکنم، کوپه قطار هست. چون زمان زیادی برای ارتباطگیری وجود دارد.از زمانی که کوپه ویژه خواهران دارد، فعالیت تبلیغی حجاب دارم. البته غیرمستقیم.هفته گذشته سوار قطار شدم، رفت و برگشت.قرار بود بروم نمایشگاه کتاب برای مصاحبه اهل قلم.دونفر خانم جوان هم توی کوپه سوار شدند.یکیشان دانشجو بود که شالش را روی دوشش انداخته بود و پاچه شلوارش هم تا زیر زانو بود . یک ریسمانی هم به مچ پایش گره زده بود. یک خانم متاهل هم که به شدت آرایش کرده بود انگار که قرار است برود جشن عروسی!
من اول سوار شده بودم. وقتی این دونفر سوارشدن با اینکه با هم غریبه بودند، خیلی زود باهم ارتباط پیدا کردند. ولی اصلا به طرف من نگاه نمیکردند. با اینکه روبروی هم بودیم.خودشان متوجه بودند که کدمان به هم نمیخورد.
در فکر بودم که چگونه با آنها ارتباط بگیرم.البته یکی از آنها ترک بود و آن دیگری دانشجو فارس و اهل کرمان.من هم که دو زبانه هستم. یک خانم مسن هم توی کوپه بود. وقت خوردن شام شد .از خوراکیهایم به آنها تعارف کردم. متوجه شدند که زبان من فارسی است . پرسیدند شما ترکی بلد نیستی. با زبان ترکی پاسخ دادم و از علاقهام به هر زبانی گفتم، بعد از خاطرات عربی حرف زدنم که ترکی شده بود، تعریف کردم .خیلی خندیدند. دیگر رشته کلام را گرفتم به هرجایی که میخواستم میبردم. از وضع بد قطار زمان شاه گرفته تا ظلم آنها و دختر دزدی ساواک برای هر شب شاه که به هر استانی سفر میکرد و بعد آن دختر مفقود میشد . از وضع پوشش دخترانی که دزدیده میشدند گفتم. علت دزدی شدنشان بیحجابی بود. بعد از روایتی از امیرالمومنین علیهالسلام که سه خصلت را برای زنان عالی میداند: ترس و غرور و بخل است .بعد یکی یکی هر صفت را توضیح دادم. یعنی غیرمستقیم به حجاب و عفاف پرداختم تا گارد نگیرند. در نهایت از آشنایی با من تشکر کردند و از همسفری با من خوشحال بودند.