همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • « تابستان داغ
  • #عطر_رضوی »

نهی از منکر با دوستی

ارسال شده در 13ام خرداد, 1402 توسط نرجس خاتون محمدي در بدون موضوع, نهی از منکر غیر مستقیم

 

آقا معلم دیر کرده بود . بچه‌ها کلاس را روی سرشان گذاشته بودند.
مرتضی دیر رسید، مثل هر روز که وقتی بعد از ظهری می‌شد.
اماخوشحال و شاد با لبخند وارد کلاس شد. دیرکردن معلم به نفعش بود . با خوشحالی رفت سر صندلیش. به دوستش سلام باحال و دلچسبی کرد. نشست،
با خوشحالی:
- امروز آقا دیر کرده، آره ؟
-از شانس خوب تو، باز هم اول نماز خواندی آمدی! زنگ دوم بخوان که دیر نکنی.همیشه که از این شانس‌ها پیش نمیاد !
با لبخند شیرینی، لب زد، نماز را باید اول وقت خواند. زنگ دوم اسمش روش
هست، زنگ دوم؛ یعنی دیگر اول نیست . آنوقت نمازم می‌شود نماز دوم وقت.
-دوستش پرسید راستی
ناراحت نمی‌شوی یک سوال بپرسم؟
-نه، بپرس. این روزها اوضاع کشور خیلی خراب هست. خیلی حرف‌ها می‌زنند. می‌گویند قرار هست که نظام را عوض کنند. اگر عوض شد مدرسه میایی؟
-چه خیال خامی!نظام را عوض کنند. خب دوباره انقلاب می‌کنیم .
توی شلوغی و همهمه‌ی کلاس سینا رفته بود پای تخته و با ماژیک روی تابلو نوشته مرگ بر … داشت با پر رویی پررنگش می‌کرد.
همه نگاه می‌کردند . هیچ کس حرفی نزد.
نگاه مرتضی روی تابلو قفل شد، لبخند روی لبش خشکید . از جایش بلند شد و رفت سمتش، یک پس گردنی آرام حواله‌ی گردنش کرد. سینا یک سَر و گردن از خودش بلندتر بود؛
- آخ و دست روی گردنش برگشت به مرتضی زل زد!
مرتضی آهسته لب زد، چی فکر کردی این کار را کردی؟
مرتضی تابلو را پاک کرد . سینا هنوز دستش روی گردنش بود، رفت و بی‌سر و صدا نشست .
دبیر آمد و آن روز سرد آذر ماه سپری شد . روزها آنقدر کوتاه بودند تا زنگ خورد دیگر هوا داشت تاریک می‌شد . سینا که هنوز ناراحت پس گردنی بود، به سرعت کتاب‌هایش را جمع کرد و از کلاس خارج شد . از مدرسه بیرون رفت، پشت درختی پنهان شد .
مرتضی ‌داشت معادله ریاضی را برای دوستش توضیح می‌داد، کمی دیر کرده بود .
سینا در سرمای کوچه از انتظار کشیدن خسته شده بود که ناگهان دست سنگینی از پشت‌محکم روی شانه‌اش نشست و او را برگرداند . وقتی برگشت با دیدن دستان خالکوبی شده‌ی جوانک لات، کم مانده بود قلبش از کار بیافتد .
جوان با پوزخند تمسخرآمیزی گفت : پول و موبایل که همراه داری ؟
- با نگرانی خوا…خواهش می‌کنم من…من باید بروم . دیر کرده‌ام . ولی جوانک لات با آن دست‌های زمخت
خالکوبی شده و سیاهش - که عمداً برای دیده شدن در هوای سرد؛ آستین‌های لباسش را بالا زده بود، دست بردار نبود و باج می‌خواست تا رهایش کند.
ناگهان در میان تاریک روشن کوچه، کسی محکم جوان خفت گیر را هُل داد، تعادلش را از دست داد، پایش به سنگی گیر کرد و نقش بر زمین شد و شروع به ناله کرد . یک در میان فحش هم می‌داد .
سینا از پشت پرده‌ی اشک، دست تنها پسر نمازخوان کلاس، مرتضی را دید که به سویش دراز شده، در حالیکه لبخندی برلب دارد، دست او را گرفت و با هم از کوچه خارج شدند .
فردا که مرتضی رفت مدرسه، قبل از آمدن معلم سینا رفت روی تابلو نوشت مرگ بر انگلیس!
توی چشم های سینا پر عشق بود.

دوستی با اهل منکر نماز اول وقت همکلاسی


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • خرید کتاب ازمعراج شهدا تااورازان
  • کتاب از معراج شهدا تا اورازان
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس