کوله پشتی بارانی
باران میبارد، بوی نم خاک پرتم میکند به روزهای دلتنگی، روی نیمکت مینشینم، کوله رادر بغل میگیرم، با دستانی لرزان زیپش را باز میکنم، دهانش باز میشود و شروع میکند به دردودل کردن:《خیلی ازم دور شدی،چه عجب یاد من کردی!؟ دیگه بیشتر سراغ کتابهات و گوشیت میری!
امان از دست این گوشی ها، پشت صفحه شان دوستان خوبی پیدا میشوند دوستانی واقعی تر از واقعی…اما چون کاملا با روحیات هم آشنا نیستید
گاهی اوقات تو حرفهایی میزنی که از قصد نیست، اصلا در مخیله ات هم نمیگنجه که شاید طرف مقابل از حرفت ناراحت بشه! اما ناراحت میشه و تو میمونی و قلبی که ناخواسته شکستیاش، تو میمونی و افسوس روزهای خوبی که با هم گذروندید، تو میمونی و دلتنگی، تو میمونی و زخمی که مونده روی قلب تو و اون…
یادت باشه گاهی وقتها مواظب قلب طرف مقابلت باشی، شاید فرد روبروت اونقدر تو زندگیش بابحرانهای مختلفی روبه رو بوده یا که نه اصلا اونقدر دوستت داره و روت حساسه که کوچیکترین حرفت تیری بشه درون قلبش!》
قطره ی باران روی گونه ام جا خوش میکند و با نم اشک به پایین سر میخورد، طعم شور اشک را قورت میدهم.
با حرفهایش روزهای خوب باهم بودنمان را مرور میکنم، اینکه دیگر ندارمت را نمیدانم اسمش را تقدیر بگذارم یا قسمت یا … اصلا چه فرقی میکند! اسمش هرچه هست فعلا ندارمت، تو هم شاید از امروز دیگر من را نداشته باشی…
پشت سرم را نگاه میکنم به ته سال رسیده ام، امسال بردم، از دست دادم، گریه کردم، خندیدم، عشق ورزیدم، شکست خوردم اما مهمتر از همه یاد گرفتم که حرفهایم را زین پس داخل مغزم بجوم و بعد از آن به زبان یا بر صفحه گوشیام بیاورم!
اپلیکشن های غیر درسی ام را پاک میکنم و دفتر برنامه ریزی و خاطره نویسیم، کتابهایم، شمعی برای آرامشم، عطری برای تسکینم، سجاده ای برای توسلم و قلمی برای نوشتنم در درون کوله ام جای میدهم تا روبراهم کنند و روزهای خوبی برایم رقم بزنند…
پ ن: گاهی وقتا با یه اشتباه نوزده نمیشی، صفر میشی…
پ ن2: ” سال خوبی داشته باشید، ممنونم از همراهی همیشگیتون “
24/اسفندماه/1401
_
#پائیزنوشت #سمیرامختاری
paeeznevesht@
فرم در حال بارگذاری ...