ما را سوار قایق های کوچکی کردند، من روی پاهای مادر نشستم و محکم او را در بغل گرفتم. نمیدانم چند روز توی راه بودیم، ولی این مدت خیلی اذیت شدیم، غیر از گرسنگی و تشنگی، طوفانهای دریا و آفتاب سوزان امان همه را بریده بود. از دور خشکیها پیداشد، مادر لبخندی بر لبان خشکش نشست و گفت : بالاخره رسیدیم. فکر میکردم که دیگر مصیبتهایمان تمام شده و میتوانیم در یک شهر دیگر به دور از آزار و اذیت لباس قرمزها زندگی کنیم. از وقتی یادم است همه از دشمنی بوداییان با ما مسلمانان میگفتند. جنایتهایشان را زیاد دیده بودم، پدر و برادرم را آنها سوزاندند، دختر همسایه را که مثل من شش ساله بود و همبازی من بود زیر پاهایشان له کردند و کشتند. مادر میگفت ما را به جرم مسلمان بودن میکشند. تا بحال فکر میکردم که دزد ها و آدم کشها مستحق مرگ هستند. نمیدانم چرا مسلمان بودن ما باعث دشمنی آنها شده است. خیلی با خودم کلنجار میروم تا نفرتم از لباس قزمزها را از بین ببرم. آخر لباس قرمز بر تن داشتن یا بودایی بودن که دلیل نفرت و انتقام و آدم کشتن نمیشود. ناگهان صدای سربازان، تمام وجودم را به لرزه در آورد، آنها جلوی ما را گرفتند و اجازه ندادند وارد سرزمینشان شویم. مادر فریاد زد: به ما رحم کنید، ما هم مثل شما مسلمانیم. سربازی جلو آمد و با پاهایش محکم به سینه مادر کوبید، دستان مادر را محکمتر گرفتم تا مبادا در این شلوغی گم شوم، هر چه تلاش کردیم بی نتیجه بود و دوباره ما را سوار قایقهایمان کردند. دوباره به دریا زدیم، بدون آب، بدون غذا در میان دریا رها شده بودیم و هیچ کس به دادمان نرسید. جمعیت قایقها روز به روز کمتر و کمتر میشد. گرسنگی و تشنگی هم بالاخره جان آدم را میگیرد. در آغوش مادر چشمانم را باز کردم. دست و پاهایم را احساس نمیکردم، فقط گرمای اشکهای مادر را بر گونهی آفتاب سوختهام حس میکردم، آبی آسمان را برای آخرین بار دیدم، چشمانم را که بستم دیگر همه چیز تمام شد.
… فآما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء تاویله…
خودش را آتئیست معرفی میکرد. گیر داده بود که آخر این چه دین و مسلکی است که شماها دارید؟! پر است از عیب و ایراد! و چند شبهه کنار هم چیده بود و هر چه از دهانش در می آمد نثار اسلام و مسلمانان میکرد. آنقدری که تمام جنایات تروریستی عالم را به مسلمانان نسبت داده، به چند زبان زنده ی دنیا، طی یک عکسنوشته، با مردم آسیب دیده از حوادث تروریستی، که مسلمانان باعث و بانیش بودند؛ ابراز همدردی کرده بود!
باهاش وارد بحث شدم البته خیلی با احتیاط و مودبانه، مبادا ازم آتو بگیرد و برای دینمان بد شود.ولی بحث کردن بی فایده بود! از هر دری وارد میشدم که شبهه ای رفع و حقانیت اسلام ثابت میشد، شبهه ی دیگری را فتح باب میکرد. گمان کنم خودش هم خوب میدانست استدلال هایش، استدلال نبود و مغلطه بود با این حال گوشی برای شنیدن حرف حق نداشت. ناامید شدم. بلاکش کردم و خودم، و اعصابم را هم راحت! جایی که گوشی برای شنیدن حرف حساب نیست؛ استدلال کردن و منطقی حرف زدن به جان طرف، یاسین به گوش خر خواندن است و ظاهرا سکوت، منطقی ترین جوابی است که میتوان به آدمهای مریض القلب بی منطق داد. فقط کاش خود این جناب آتئیست میدانست توصیف رفتار و شخصیت او در قرآن آمده، آنجا که خداوند در سوره ی آل عمران، آیه 3 میفرماید :” … پس گروهی که در دلهاشان میل به باطل است از پی متشابه رفته تا به تاویل کردن آن، فتنه گری پدید آرند…”
در این دنیای کوچک پر از هیاهو که هیچ انسانی را رها نمیکند و بعضی اوقات غم و اندوهش راه نفس را در گلو میبندد تنها ارزشی که او را استوار میکند تا زنده بماند و باز هم زندگی کند نفس کشیدن با مجرایی است که نور مقدس لایزال به آن نزدیک است.
“نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻢ ."(ق/۱6)
زنده بودن با زندگی فرق دارد تمام انهایی که بی تفاوت فقط روز میگذرانند و یا اینکه درگیر با دیگران و پیچیده در خود هستند به نوعی فقط نفس میکشند و خودشان را گول میزنند زندگی یعنی تو هرروز و با نشاط اماده باشی انچه را خداوند برایت قرار داده با اغوش باز بپذیری
روزی سفره رنگین و روزی حتی پول کرایه را نداشته باشی همه اینها در کنار هم زیباست هیچ وقت نشده که حسرت بخورم چون فکر میکنم اگر همیشه در رفاه بودم شاید هیچگاه اینی که هستم نمیشدم و غرق در زندگی بودم زندگی من پشتوانه دارد پشتوانه ای به بزرگی و قدرت خدا حتی زمانی که به ظاهر جیب ها مان خالیست اما سفره و روزیمان خالی نبوده
با همه وجود زندگی میکنم و به خانواده امید میدهم چون خودش گفت :(لإن شکرتم لازیدنکم ) و من پاسخ میدهم (الحمدلله علی کل نعمه)
به قلم: بهاره شیرخانی
چند روز پیش که درباره معنای زندگی فکر می کردم خیلی برایم سوال شد که واقعا معنای زندگی من چیست؟
شاید دراوج جوانی معنای زندگی برایم خوشحالی و خوش گذرانی بود اما حالا دیگر به خوشحالی فکر نمی کنم به این فکر می کنم که برای خودم و خانواده ام
و کشورم مفید باشم، وقتی بین رشته دانشگاهی مورد علاقه ام و حوزه و طلبه شدن یکی را انتخاب کردم معنای زندگی ام به شدت تغییر کرد، یک دفعه با یک خواستگار طلبه و دفترچه ثبت نام حوزه خواهران مواجه شدم، نشستم و دو دو تا چهار تا کردم و بیخیال دانشگاه و رشته مورد علاقه ام شدم و حوزه را انتخاب کردم و تصمیم گرفتم طلبه شوم.
حالا معنای زندگی برای من به گونه ایست که احساس مسوولیت می کنم درباره احکامی که آموختم، از احکام وضو و نماز گرفته تا سخت ترین هایش مثل حج و … تصمیم گرفتم از هم سن و سال های خودم شروع کنم.
وارد گروه دوستانه ی دوستان دبیرستانم شدم و با دخترها کلی گپ زدم و بالاخره فهمیدند که من طلبه شدم، وقتی دوستانم فهمیدند که طلبه شدم انبوه سوالات احکام بود که به سراغ من می آمد، یکی می پرسید:(( موقع وضو گرفتن باید چند بار آب روی صورتم بریزم ؟ یا یکی دیگر می گفت من روزه قضا دارم چیکار باید کنم؟ )) و سوالاتی شبیه به این.
من هم برای اینکه خودم و جایگاهم را پیششان حفظ کنم با آرامش کتابم را کنارم می گذاشتم و جواب سوالاتشان را به نحو صحیح می دادم. این کار هم برای خودم، یک مباحثه ای بود و هم یک تجربه و یک کار خیر.
خب بالاخره ما جوان ها هم باید از یک جایی شروع کنیم تا تجربه اش را هم به دست بیاوریم نقطه شروع کار و اشتیاق من به آموختن احکام به دوستانم حدیثی بود که از پیامبر اکرم خوانده بودم این حدیث معنای زندگی مرا تغییر داد.
.پیامبر اکرم (ص) : هرکس یک مساله شرعی از احادیث ما پیرامون حلال و حرام و مسائل دینی اش را بیاموزد خدای تعالی هزار گناه او را بیامرزد و شهری از طلا به وسعت دنیا برایش در بهشت بنا کند و به عدد هر موئی که در بدنش قرار دارد برایش حج مقبول می نویسند. بحارالانوار جلد 1 صفحه 214
وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا
و پس از آن زمين را بگسترد، نازعات (30)
فردا روز تولد زمین است تولدی که سالش مشخص نیست زمین تنها افریده ای است که دوباره متولد میشود و ما منتظر تولد دوباره ایم غم گرفته ایم بیقراریم تا که برسد زمانش …………
ایا ما هستیم و طعم شیرین تولد دوباره را میچشیم
قلب زمین در تپش است و هر چه به تولد نزدیک میشود اضطرابش بیشتر میشود ما چقدر مهیای این تولدیم……
احیای دحو الارض برابر با هفتاد سال عبادت است
تلاش کنیم روح و جانمان را احیا کنیم
به قلم: بهاره شیرخانی
این روز ها همه خود را به اب و اتش می زنند که رزق و روزی مادیشان را دو برابر کنند و یک شبه هزاران پله را با یک قدم بزرگ بردارند اما دیگر کسی به فکر رزق معنوی خود و خانواده اش نیست، قدیم پدر و مادر بسیار سعی می کردند که فرزندانشان تربیت معنوی درستی داشته باشند، اما حالا مد و تیپ و شکل ظاهری فزرندان بیشتر برای پدر مادرها اهمیت دارد.
برای اینکه هم خودمان و هم فرزندانمان رزق معنوی پیدا کنند می توانیم آیات 18 تا 24 حشر را روزانه بخوانیم تا فرزندانمان هم از ما بیاموزند و به فرزندانشان یاد بدهند. و چرخه ای برای رزق معنوی خانوادمان باشیم.
آیات 18 تا 24 سوره حشر: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ 18. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ19. لا يَسْتَوي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ20. لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ21. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ22. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ23. هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْني يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ24.
✍️سیده مهتا میراحمدی
وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لـا تُسرِفُوا…)[1] اَعراف/31
چشمانم را برای دقایقی بستم و خودم را کنار دیگ مربای آلبالو رساندم . مامان پس کی این شربت آماده میشه؟
یه خورده مهلت بده چشم بهت میدم باید سرد بشه. چقدر این لحظات دوران کودکی برایم دلنیشن بود. اما دیگر این لذت هارا فقط و فقط شیشه شربت آلبالو ارسالی از طرف مادر برایم پر می کند….
کوتاه نوشت:به قلم سیده مهتا میراحمدی
احب الله من احب حسینا
دوستم دارد، خدارا می گویم، این را زمانی فهمیدم که مهر یاسین بی سر قرانش و آن تسبیح پاره آغشته به عطر یاسش را در دلم انداخت.
کوتاه نوشت به قلم سیده مهتا میراحمدی
سوره النحل آیه ۱۲۷ : وَ اصْبرِ وَ مَا صَبرْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون
وصبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از آنچه مکر با تو می کنند.
چقدر معنای ایات به زندگی و روزمره های ما نزدیک است، گاهی انقدر آدم های دورو برت و با آن اخلاق های بدشان و مشکلات، خودشان را به ادم می چسبانند که دوست داری یک لحظه دیگر هم در این دنیا نباشی، چه برسد که حالا حالا باید نفس بکشی.
در این مواقع یاد سفارش های مادرم قبل از عقد میفتم. ( دخترم دیگه فکر نکن خونه خودت خونه ی خاله هستا اینجا دیگه سر هر چیزی نمیتونی گریه کنی
و بری تو اتاق بست بشینی تا یکی بیاد و منتت رو بکشه اونجا باید همه چی رو خودت مدیریت کنی و سختی هارو تحمل کنی و صبور باشی.)
من هم از روی خجالت گونه هایم قرمز می شد و سرم را پایین می انداختم. همیشه تنها کسی که می توانست روی من تاثیر بگذارد مادرم بود، چون می دانستم تنها کسی که واقعا صبور است مادرم است حالا پدرم که از او صبورتر، اما خب من دخترم و بیشتر نگاه و رفتارم به مادرم است.
وقتی که نوجوان بودم و می دیدم که مادرم در آن همه سختی ها سکوت می کند و زیر لب می گوید الله اکبر توکل به خدا اشک در چشمانم جمع می شد و از طرفی هم که دختر احساساتی بودم همیشه ی خدا در این مواقع دلم برای مادرم می سوخت که فقط سکوت می کرد و نگاهش به اسمان بود.
حالا این روز ها حرف هایش مثل یک گوشواره آویزه ی گوش هایم هست و ثانیه ای هم از گوش هایم برشان نمی دارم، هر وقت اطرافیانم با کارهایشان یا مشکلات روی سرم خراب می شوند سکوت می کنم و توی دلم از خدا کمک می خواهم. اما صبر همیشه برایم نماد مقاوت و شجاعت بانویی ست که در برابر آن همه مشکلات کمر خم نکرد و فرمود من جز زیبایی چیزی نمی بینم چه دلنشین است این سخن، هروقت ناامید شوم یاد این صبر حضرت زینب دلم را آرام می کند و زیر لب می گویم یا حضرت زینب من و دخترم را زیر آن چادر خاکیت پناهی ده.