هوا روشنروشن بود، که کتاب را باز کردم. جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عیسی دمی کجاست که احیای ما کند چشم انداختم، به چند خط پایینتر که جناب حافظ من را به حال و هوای نیمه شب برد. دلا بسوز که سوز تو کارهابکند نیاز نیمه شبی دفع صدبلا بکند حافظ جان… بیشتر »