سوم محرم بود، سفرهی روضهی خانگی مادرم پهن بود و مداح روضه میخواند. دلم که شکست، نذر کردم. حضرت رقیه را واسطه کردم، تا برات کربلایم را از پدر بزرگوارش بگیرد. میگویند دستانش کوچک است، اما گرههای بزرگ را باز میکند. برای من هم، همین شد یک هفته بعد، ورق برگشت.
تنها گامِ سختِ این سفر، رضایت همسرم بود، به آقا متوسل شدم و رضایت همسرم را از ایشان خواستم.
در وهلهی اول و دوم با مخالفت همسرم روبهرو شدم. تعجب نکردم، میدانستم راضی کردنش کار سختی است. خسته نشدم، امیدم به خدا بود. چند روزی گذشت. بار سوم شد و باز دوباره از همسرم اجازه سفر خواستم. انگار معجزه شده بود، همسرم اینبار دیگر با رضایت کامل اجازه سفر من و دخترم را داد و این شد که ما هم خودمان را آماده سفر کردیم.
اولین گام سفرم را خودِ امام حسین علیهالسلام درست کرد. حالا باید خودم برای ادامهی راه تلاش میکردم.
قدمِ اول مراجعه به دفتر پلیس10+ بود، تا گذرنامههایمان را بگیرم. دیگر مثل قبل نمیتوانستم اسم و عکس دخترم را در گذرنامه خود بزنم. باید برای دخترم هم گذرنامه جداگانه میگرفتم. در کل هزینهیِ گرفتنِ هر گذرنامه 180 تومان شد و یک هفته بعد به دستم رسید. قدمِ دوم گرفتن ویزا بود که آن هم 10 روزه درست شد.
قدم سوم هم ثبت اسامی در سامانه سماح بود تا به مشکل برنخوریم. امسال به دلیل توافقات ایران و عراق دیگر نیاز به گرفتن روادید نیست ،فقط لازم است در سامانه سماح ثبتنام کنید.
حالا برای بستن کولهبار سفر باید از تجربههای دوستانم استفاده میکردم. چند نفر از دوستان حوزویام، چندسالی بود که با بچههای شیرخوارهشان به کربلا رفته بودند. فرصت خوبی بود، تا اطلاعات کافی را از آنها بگیرم و سختی راه را با تجربههایشان کم کنم.
ادامه دارد. شما هم از تجربه های سفرتان در اربعین بنویسید
موضوع: "تجربه نگاری اربعین"
بعد از سالها انتظار بالاخره من هم به آرزویم رسیدم. باورم نمیشد، انگار هنوز خواب میدیدم، اما نه! اینبار با چشمانم، نظارهگرِ گنبد زیبایِ ارباب شدهام. سر دخترکم به رویشانهام است و با چشمانش جمعیت را دنبال میکند. با نفسی که میکشم، یکباره خستگی 3روز پیادهروی، از تنم رخت بر میبندد و به جایش شوق زیارت در چشمانم حلقه میزند.
چه کسی فکرش را میکرد که بتوانم همسرم را راضی کنم وهمراه با دختر 9ماهام، اربعین به کربلا برویم؟ حتی نمیدانم سختیهای راه را چطور توانستم با جان و دل بخرم؟ هر چه که بود، جز شیرینی برایم نبود. نه تنها من، بلکه همراهانم، همین عقیده را داشتند.
چشمانم را میبندم، به جرقهی اولی که در سرم زده شد، فکر میکنم. چطور شد که آقا برات کربلای من و دخترم را امضا کرد؟
میخواهیم در کنار هم، از تجربههای شخصی خود در سفر اربعین بنویسیم و بگوییم؛ میشود اربعین بانوان و کودکان هم به این راهپیمایی عظیم حسینی بپیوندند. پس بشتابید و از تجربههای با ارزشتان برایمان بنویسید و در شبکه با هشتگ #تجربه_نگاری_اربعین منتشر کنید.
گاهی بیان یک نکتهی کوچک، شوق زیارت را در دل یک نفر میاندازد.*