خودکارِ نو
خودکاری که تازه خریدم را امتحان میکنم. جوهرش پُرِپُر است، برعکس من که خالی هستم. صفحهی کاغذ را جلوتر میکشم، تا جوهر بخزد، روی کاغذ و چند سطری بنویسم. اما نمیشود، نمیتوانم و شاید نمیخواهم. واژهها انگار لال شدهاند، صداها هم گوش ندارند.
چشمانم خیره میماند روی سفیدی کاغذ، سفیدی و دیگر هیچ.
شانههایم سنگین میشود. فرومیروم،در دریای افکار.
خودکار توی دستم، در این بین بیهدف صفحهی سفید جلوی رویم را خطخطی میکند، شاید رشتهی افکار آشفتهی این روزها خودش را نشان میدهد. خطخطیهای یک ذهنِ آشفته روی کاغذ چیزی است، که باقی میماند.
فرم در حال بارگذاری ...