داستان درها.
#به_قلم_خودم
هر در داستانی دارد.
راهی برای ورود به بنا و خانه ست،
درهایی پر از خاطره
درب آهنی، چوبی وغیره. دربی که هرروز جلویش آب و جارو شده، دربی که به گل و گیاه مزین شده،دربی رنگ و رو رفته و زنگار گرفته، دربی که همیشه بسته است، دری که همیشه باز است،دربی خاک گرفته،
سِّر درون صاحبخانه را فریاد میزند. چیزی که هرروز چندین بار باز و بسته میشودو بی توجه از کنارش میگذریم .جایی مهم میشود که کلید را فراموش یا گم کنیم و باید پشت در بمانیم.پشت در ماندن خیلی بد است و چقدر دیر میگذرد تا آشنایی برسد اما خلاصه راه عبور داریم.
ویا حتی درب ساختمانهای اداری که تا آشنایی ندهی تو را راه نمیدهند.
طوری دیگر بنگریم.
حالا اگر پشت در بهشت بمانی و درهای جهنم به رویت باز شود حتی نسیمی از بهشت هم به تو نمیخورد، یا نه همانی که پیامبر صل الله علیه و آله فرمود:انا مدینة العلم و علیٌ بابها.چطور ادعای مسلمانی کنیم اما راه ورود را قبول نکنیم.راهمان نمیدهند و مغموم میمانیم.هر آنچه که منتظر بمانیم افاقه نمیکند.
حق را بپذیریم.
فرم در حال بارگذاری ...