مِهر بدون مُهر
مِهر بدون مُهر
آنقدر این روزها برای ما جامانده ها دلگیر است که اگر هزارتا کلمه هم، سر همبندی کنم، ذره ای از آتشِ غمِ وجود مرا نشان نمیدهد، این روزها تنها حال مرا جامانده ها درک میکنند، همان هایی که چشمانشان فوران غم است و با یک یا حسین بغض توی گلویشان را قورت میدهند.
این روزها آنقدر بغضهایم را قایم کردهام که دیگر نمیدانم کجا باید سرازیرش کنم، یا باید همین حالا زانوی غم بغل بگیرم و گریه کنم و یا باید صبر کنم تا سیل اشک هایم، آب پشت پای زائرانش شود، افسوس که امسال، نه خبری از پاسپورت مهر شده است و نه خبری از کوله و کالسکه بچه.
یک ماهی میشود که شب و روزم با گفتن این جمله میگذرد: 《اجازه میدی اربعین با بچه ها بریم کربلا؟؟》 و تنها پاسخی که هربار شنیدهام این بود:《نه با دوتا بچه نمیگذارم بری… سال بعد برو》 و من هربار با بغض گفتم: شاید من، تا سال بعد زنده نباشم و این آرزویم را با خود به گور ببرم. دیگر حتی اگر گوشه چشمانم ذره ای خیس شود بدونمعطلی دخترک میگوید:《 مامان چیشده؟ نمیریم کربلا؟》و من با یه لبخند تلخ میگویم: نه، و دخترک با لبخند پراز محبتش میگوید عیب ندارد، همین که دخترک تنها دلیل بغض و گریه مرا کربلا نرفتن بداند برایم کافیست، همین که دخترک میداند چه چیزی حال دل مرا خوب میکند و همین که مهر امام حسین توی دل دخترک افتاده برایم کافیست، درست است که امسال راهی نشدهام اما همین قدر که بیخیال نبودم و هزار بار برای کربلا رفتن، تلاش کردم همسرم را راضی کنم و حداقل همتش را کردم، یک قدم از بقیه جلوترم، آقای مهربانی ها من همتم را برای رسیدن به شما نشان دادم اما دیگر اینکه چرا من را لایق دیدار ندانستی نمیدانم، افسوس به این روزها که مجبورم از دور نگاهت کنم و با اشک زائرانتان را راهی کنم.
زوار اربعین به سلامت سفر ولی یادی کنید از آنکه قسمتش نشد سفر…
پ ن: عکسایی از سفر اربعین 95 و 96 ما
من یک جامانده ام…
جاده به جاده پای پیاده جاموندم اما زائر زیاده
????
به قلم سیده مهتا میراحمدی
فرم در حال بارگذاری ...