نسیان صبحگاهی
اگر آب نخورم، سر کلاس رفتنم بر فناست. هر کسی نداند فکر می کند این موقع صبح دلی از عزای کله پاچه هایِ بز و گوسفندهای مش غضنفر درآورده ام. ولی مردم چه می دانند که این عطش ناشی از گرمای عشق مادرم به تنها دخترش و حرف های بلاتشبیه عاشقانه ای است که هر روز در گوشم زمزمه میکند؛
_ اگه شانس داشتم که دخترم مثل دخترای مردم صبحونه خور میشد، هی دخترای مردُمو میبینم و تو رو میبینم، میگم الآنه که سکته کنم. برو یه نگا تو آینه به خودت بنداز، چه طور روت میشه بری سر کلاس؟
_ مامان غصه نخور باربی بودن این روزا مُده مُد. دخترای مردم خودشونو می کشن تا مثه من بشن. کم ناشکری کن، یهو دیدی تو این خیابونا رفتم زیر ماشین هاااا. تازه، مگه دست منه وقتی اشتها ندارم.
با این حرف ها حرص اش بیشتر می شود و من برایش دست تکان می دهم و می گویم “خداحافظ مامان حِرصو، کم حرص بخور پیر میشی".
دستم را طبق قرار روزانه زیر آب سرد کنِ کنار در کلاس، کاسه می کنم و با هر قلپ آب یکی دو لیتر آب را به درون مری و خزانه ی شکمم پمپاژ می کنم. خنکی آب از روی زبانم سُر می خورد و پایین می رود. استاد وارد کلاس می شود و در را می بنند. سرم را بلند می کنم، شیر آب را می بندم، دستم را با مانتو خشک می کنم و پشت سر استاد وارد کلاس می شوم. سلام می کنم و می گویم: استاد داشتم آب می خوردم. می روم و روی صندلی ام روبروی استاد می نشینم.
_ واااای….
_ چی شد؟
خنده ای می کنم و می گویم: هیچی استاد، مثلا من روزه بودم و یه شکم آب خوردم.
مریم از آخر کلاس می گوید: استاد روشنک هم روزَشو می گیره و هم هر روز آب می خوره، هم دنیا رو داره و هم آخرتو.
دوباره خطالب به استاد می گویم: استاد نمی دونم چرا یادم میره روزه ام. دیروز صبح برنامه بود و شیر و کیک می دادند، وقتی شیر و کیکم رو خوردم تازه یادم میاد که روزه بودم.
روز قبل تر، رویا شیرینی عروسیش رو آورده بود اولی را نوش کردم، وسط شیرینی دومیو یادم اومد که روزه ام.
استاد می گوید: این فراموشی ها مال غیر از ماهِ رمضونه و الا در ماه رمضون که اگر روزه هم نباشیم فکر می کنیم روزه ایم.
روشنک بنت سینا
فرم در حال بارگذاری ...