همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • « سوغاتی باطعم گریه.
  • حجم های خالی »

و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم

ارسال شده در 13ام اردیبهشت, 1396 توسط kamali در تجربه زیسته

یک چیزهایی در دنیا وجود دارد که فقط باید تجربه کنید تا دستتان بیاید یعنی چه! مثلا اگر همه‌ی عالم جمع شوند به شما حالی کنند «شیرین» دقیقا چه‌جور طعمی است، امکان ندارد متوجه شوید تا این‌که خودتان یک چیز شیرین بخورید.
تجربه‌های معنوی هم از این دست‌اند. وقتی کسی از حال خوب بعد از روضه شنیدن می‌گوید، زمانی که گونه‌هایش از خوشی بعد از زیارت گل می‌اندازد یا سبکیِ بعد از یک مناجات را سعی می‌کند برایتان تعریف کند، ممکن است توی دلتان بگویید: «چه عجیب!» یا «چرا من نمی‌فهممش؟» این حال من بود وقتی که از زیارت امام حسین(ع) برایم می‌گفتند. اواخر تابستان 95 رفتم کربلا… از این‌ نمی‌گویم که در چه وضعیت ذهنی و اعتقادی مشوشی سر می‌کردم و تا چه اندازه سایه‌ی شک بر همه‌ باورهایم سنگینی می‌کرد و …
نجف که بودیم، از سخنران و مداح تا هم‌اتاقی‌ها و رفقا، همه متذکر می‌شدند که «ولی کربلا یه چیز دیگه‌س» و من پر از دلشوره بودم. می‌ترسیدم و نمی‌دانستم دقیقا ترسم از چیست. طرف‌های ظهر بود که وارد کربلا شدیم. راه افتادیم سمت حرم… پنج دقیقه پیاده‌روی بود از کوچه‌های نه چندان تمیز و پر از دستفروش، زیر آفتاب سوزان عراق، تا رسیدن به جایی که گنبد حرم حضرت عباس(ع) نمایان می‌شد. ساکت بودم. مثل همه‌ی وقت‌های دیگر. مثل وقتی که برای اولین بار چشمم به کعبه افتاد و اشکم خشک شده بود و دلم نمی‌تپید و خودم را سرزنش می‌کردم که ای خاک بر سرت!
حرم حضرت عباس(ع) با یک زیارت چند دقیقه‌ای گذشت و وارد بین الحرمین شدیم. اولین قدمم را که در بین‌الحرمین گذاشتم، روضه‌خوانی نشست گوشه‌ی ذهنم و هی خواند «ای یوسف بی پیراهن من …» تمام نمی‌شد. هرچه تاریخ خوانده بودم جلوی چشم‌هایم جان گرفت. پرنده‌ای توی ذهنم بال بال می‌زد که اینجا، روی این زمین، راه رفته؟ نشسته؟ نماز خوانده؟ جنگیده؟ اشک ریخته؟ در آغوش کشیده، دلداری داده… پای این درخت اولین قطره خونش به زمین ریخته شاید… درک نمی‌کردم چطور آدم‌ها دارند روی این زمین زندگی می‌کنند، چطور خرید و فروش می‌کنند، چطور نشسته‌اند و از روزمرگی‌هایشان برای هم تعریف می‌کنند و می‌خندند!
انگار زمین، گردابی بود که فرو می‌بردم. داشتم خم می‌شدم نه به معنای انتزاعی‌اش، به معنای واقعی کمرم خم شده بود. درد داشت. همراهانم کمک می‌کردند که از گیجی دربیایم. توصیه می‌کردند بروم و به ضریح نزدیک شوم. نمی‌شد. می‌لرزیدم. پا نداشتم که راه بروم. دل نداشتم، دست نداشتم که ضریح را لمس کند. تا نیمه‌ی صف‌های منتهی به ضریح می‌رفتم و دوباره برمی‌گشتم… کشش بود، جذبه بود، حال متفاوتی بود، نمی‌توانم توصیفش کنم. اما در یک لحظه همه چیز فروریخته بود. استدلال‌ها، برهان‌ها، باورها، یقین، شک، تردید، دودوتا چهارتا… همه‌چیز. خالی بودم و سرشار… یک مواجهه‌ی عجیب و دلچسب با معنویت بی‌آنکه برنامه‌ای برایش داشته باشی، بی‌آنکه خودت چندان آدم معنوی‌ای باشی… تا ۱۲ ساعت بعد مقاومت کردم برای دوباره پا گذاشتن به بین‌الحرمین. ماندم توی هتل و سعی کردم چیزی بنویسم، بخوانم، خلوت کنم، فکر کنم یا … فایده نداشت. چاره، خودش بود …
باید بروید. با هر تفکر، منش و اعتقادی باید خودتان را بیندازید در مرکز جذبه! باید قرار بگیرید در مقابل چنین تجربه‌ای باید بروید تا بدانید چه می‌گویم… اگرچه تجربه‌ی هرکسی جنسش با دیگری متفاوت است اما چیزی آن وسط قطعا مشترک خواهد بود، همان طعم شیرینی که تا نچشی ندانی …

و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: حيدري [عضو] 
  • دختران جمعه

5 stars

عالی

1396/02/13 @ 16:32


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس