پدر و ماه رمضان
اطرافیانم میگویند تو دختر لاغر و نحیفی هستی وهنوز یازده سال بیشتر نداری چطور میتوانی تمام روزههایت را بگیری ؟مادر برای سحری غذاهای مورد علاقهام را تهیه میکند تا من با شوق و ذوق بیشتری برای خوردن سحری بیدار شوم. روزها هم خواهر و برادر کوچکترم را سرگرم میکند تا کمتر به پر و پای من بپیچند.روزه گرفتن در این ماه خیلی برایم لذت بخش است . انگار تمام توجه مادر به من است .حتی در دعاهایش خدا را به کمکم میفرستد تا از پا نیفتم.
ولی شک دارم که پدر هم حس خوب من را داشته باشد . همیشه چند ماه مانده به ماه رمضان غرولندهای پدر شروع میشود. شکایتها از روزهای بلند روزهداری آغاز و به گرمای زیاد و تشنگی ختم میشود. آخر سر هم میگوید :«اگه رمضون تو زمستون بود میشد راحت روزه گرفت.»مادر از این حرفهای پدر برآشفته میشود و دعواها بالا میگیرد.این روزها مادر دائم به پدر متذکر میشود که جلوی بچهها از این حرفها نزند. مادر فکر میکند که من متوجه حرف و بحثهایشان نمیشوم. با اینکه خیلی روزهداری برایم قشنگ است ولی تحمل دیدن دعواهای پدر و مادرم ندارم.
نظر از: كوثر [عضو]
سلام بسیار زیبا بود
خوش حال میشیم که شما به وبلاگ خودتون سر بزنید
http://blog42.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...