همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49

نخودچی کشمش یا شکلات؟

ارسال شده در 24ام اردیبهشت, 1402 توسط حنانه در بدون موضوع

​در سفر اخیرمان به حرم مطهر رضوی،خادم ها توی جیبشان پر از شکلات های گوناگون بود.به هر بچه ای میرسیدند یک شکلات میدادند.در مسیر رفت و برگشت ما به حرم مطهر کلی شکلات جمع میکردیم.در دیگر اماکن مقدس هم که میرویم مردم لطف دارند و به بچه ها کاکائو،رنگارنگ،آبنبات و.. می دهند. دیده ام خیلی از والدین به این کار انتقاد دارند،خصوصا اگر فرزندشان مشکلات گوارشی داشته باشد یا بدغذا باشد.در موقعیت انجام شده قرار میگیرند و نمیتوانند شکلات را به فرزند خود ندهند.با خودم که فکر میکردم چاره چیست یاد ننه آقای دختر همسایه مان در بچگی افتادم.خدا رحمتش کند.وقتی از کوچه ای که در آن بازی میکردیم عبور میکرد نوه هایش جلو میرفتند و میگفتند ننه آقا چی داری؟

پیرزن هم دستش را توی جیب لباسش میکرد و یک مشت نخودچی کشمش توی دست هر بچه میریخت.

خبری از تغذیه های مضر با بسته بندی شیک نبود.نهایتا چند عدد مویز یا نقل هم بود.ترکیب اینها که مشکل گشا نام داشت پایه ثابت امامزاده ها و مکان های مقدس بود.مردم برای حل مشکلشان از این آجیل مشکل گشا نذز میکردند.

به نظرم آمد برای خوشحال کردن بچه ها،چه در حرم مطهر ائمه چه جاهای دیگر از همین ترکیب قدیمی مقوی استفاده کنیم.نه دندان هایشان را خراب می کند نه سوهاضمه می اورد.سیری کاذب ندارد و باعث افزایش حافظه میشود.

دفعه دیگر که خواستیم نذر کنیم توی پلاستیک های کوچک بسته بندی نخودچی کشمش بدهیم.از نظر هزینه هم یا مساوی شکلات و کاکائو است یا مقرون به صرفه تر.

حتی اگر خواستیم شکلات بدهیم به والدین بچه بدهیم تا با صلاح دید خودشان به فرزند بدهند.شاید آن بچه موقع غذا خوردنش است.

نذرتان قبول

زیارتتان قبول

#شکلات #نخودچی #کشمش #تغذیه_صحیح #حرم
1 نظر »

فاطمه

ارسال شده در 15ام اردیبهشت, 1402 توسط یاحسین بن علی علیه السلام در بدون موضوع

نزدیک اذان مغرب بود.دخترم را آماده کردم و راهی مسجد شدیم.

نزدیک مسجد که شدم،خانم های مسن همسایه، روی پله های مسجد نشسته بودند و باهم، حرف می زدند.

با همگی آن‌ها سلام و احوالپرسی کردم.

منم منتظر بودم که آن‌ها بلند شوند و داخل بروم.

 متوجه شدم یک خانم مسن محو دخترم شده.

صداش می کرد و می گفت:«فاطمه خانم،چه دختری،روسری هم سرش کرده»

خوشش آمده بود،چند دفعه ی دیگر نامش را صدا می زد و با او حرف می زد.

با هربار صدا زدن نام‌ دخترم، یک حس خیلی خوبی به من منتقل می‌شد.

رفتم به زمانی که، تصمیم گرفته بودم نام دخترم را فاطمه بگذارم و کسانی که مخالف بودند، همگی نظرشان این بود که«این همه اسم فاطمه دور واطرافت هست، یک نام دیگری انتخاب کن.»

و‌ من در جواب‌شان،می گفتم:«هرکسی در خانه خودش یک فاطمه دارد،و من هم می خواهم در خانه خودم یک فاطمه داشته باشم.»

✍️طاهره عابدی


نظر دهید »

چادر حجاب برتر !

ارسال شده در 13ام اردیبهشت, 1402 توسط مرضیه سادات در بدون موضوع

من در یک خانواده مذهبی زندگی میکنم . از بچگی عاشق روسری و چادر بودم . بچه که بودم خیلی دوست داشتم چادر بپوشم . و به همین دلیل با چادر مادرم بازی می کردم . بزرگتر که شدم و به سن تکلیف رسیدم اولین چادرم را که مال جشن تکلیف دوخته شده بود پوشیدم . با پوشیدن چادر احساس سبکی و راحتی می کردم .

مخصوصا موقع نماز که با دوستانم به نمازخانه مدرسه می رفتیم و چشمان پر تحسین هر کدام از کسانی که ما را نگاه می کردند دیدم . آنها می گفتند که مثل فرشته ها شدیم ! از آن موقع به بعد عاشق چادر شدم . به راهنمایی که رفتم و اولین چادر مشکی را خریدم . درست نمی توانستم چادرم را نگه دارم . اما با چند بار تلاش توانستم چادرم را در دستانم درست نگه دارم ‌.

دبیرستان که رفتم چادر را چیز مقدسی می دانستم و برای آن احترام قائل بودم . در دوران دبیرستان بعضی فامیل های پدری و مادری ام چادرم را مسخره می کردند . و حتی لقب های زشتی می دادند . مثل گونی پوشیدن ، بقچه پیچ و خیلی چیزهای دیگر . گاهی دلم میشکست یا در خلوت شبانه ام با خدا گریه می کردم که چرا به چادرم که پوشش کاملی است چنین حرفی می زنند ولی با این حال تحمل کردم و به جایی رسید که فهمیدم حرف آنها نباید برای من زیاد مهم باشد . مهم اینکه خدا از ما راضی باشد

من چادرم را دوست دارم و عاشق حجابی که دارم هستم . با تمام اینها حتی لحظه ای دلم نخاست آن را از سرم بردارم . حتی بعد از ورودم به حوزه بیشتر مراقب چادرم بودم . چون چادر برایم چیز باارزشی است . و ارزش سرزنش شدن را دارد . 

چادر یادگاری از حضرت زینب (س)برای ماست . و حداقل کاری که ما می توانیم بکنیم این است که حجاب خود را رعایت کنیم . 

تو قلب زمین و قبله دل هایی

همزاد فرشته ای ، خدا سیمایی

تنپوش سپید نور را بر تن کن 

ای گوهر عشق ، در صدف زیبایی !

 

دختر چادری

نظر دهید »

روز جهانی کار و کارگر

ارسال شده در 11ام اردیبهشت, 1402 توسط مرضیه سادات در بدون موضوع

 

امروز روز جهانی کار و کارگر است . تاریخچه این روز به آمریکا برمی گردد . در روز یکم ماه می ۱۸۸۶ کارگران به دنبال عملی نشدن شرایط کار و زیاد شدن بیش از حد ساعت کاری در خیابانهای شهر شیکاگو اعتراض کردند . در این اتفاق منجر به کشته شدن پلیس و چند کارگر شد . پلیس در ادامه شروع به تیراندازی کرد . که باعث کشته شدن جمعی از معترضان شد . بعد از این حادثه این روز به عنوان روز جهانی کار و کارگر نام گرفته است . و هر ساله بسیاری از مردم کشورها روز جهانی کار و کارگر مراسمی را برگزار می کنند . 

در کشور ما هم این روز را ما گرامی می داریم که در تاریخ هجری شمسی ما روز دهم ، یازدهم و دوازدهم اردیبهشت می شود . در این روز برای کارگران روز تعطیلی رسمی است .

هدف از گرامی داشت روز جهانی کار و کارگر حمایت از این قشر و ترویج حق آنها ،تأکید بر اهمیت نقش کارگران در جامعه ، تجلیل از زحمات این قشر و بزرگداشت جنبش کارگری است . 

در دین اسلام به کار و کارگر ارزش بسیار والایی داده است، به گونه ای که کار کردن را از بزرگترین عبادت ها و وسیله ای برای تقرب به پروردگار شمرده است. در اسلام کارگر، شهید زنده و کارگری شغل انبیاست و از راه کسب وکار می توان به بهشت برسد .

در آیات و روایات بسیاری از کار به عنوان عمل صالح یادشده و از مقام کارگر ستایش شده است و کارگران نیز به بهشت جاویدان بشارت داده شده اند.

کارگران مردان زحمت کشی هستند که برای تأمین نیاز خانواده کار را در سرما و گرما تحمل می کنند و کار می کنند .

 روزتان مبارک مردان زحمت کش ☺️☺️😊😊😊😊😊😊🌹🌹🌹

روز جهانی کار و کارگر

 

 

نظر دهید »

راهیان نور

ارسال شده در 8ام اردیبهشت, 1402 توسط مرضیه سادات در بدون موضوع

 

«از وقتی که دبیرستان رفتم دلم میخواست به راهیان نور بروم . اما هیچ وقت قسمت نشد که بروم . نمیدونم چرا امروز دلم برای شلمچه پر کشیده ! نمیدانم چرا احساس خاصی در این مورد دارم . من از خیلی از اطرافیانم تعریف این سرزمین خاکی را شنیدم .کسانی بودند که وقتی به راهیان نور رفتند متحول شدند و مسیر جدیدی در زندگی خود قدم گذاشتند . »

«بعضی ها میگویند : آنجا سرزمینی خاکی است .حتی روی زمین که می نشینی چادرت خاکی نمی شود :)»

«من تعجب می کردم و با خود می گفتم : مگر می شود چادرت خاکی نشود ! و صدای درونم می گوید: چرا که نشود ! آنجا حتما جای مقدسی که این گونه می گویند :)»

«وقتی از دوستم پرسیدم :تو که شلمچه قبلا رفتی آنجا چطوری ؟ دوستم در جوابم لبخندی زد و گفت :آنجا جای خوبی !شهیدان زیادی آنجا حضور دارند ‌. تا نروی نمیتونی درک کنی که چه می گویم ! »

« من حتی یک بار تمام وسایل سفر را آماده کردم تا به راهیان نور بروم . اما مشکلی برایم پیش آمد و نتوانستم بروم . بماند که چقدر گریه کردم ، اما به خودم امید دادم که دوباره هم میتوانم بروم »

«به امید روزی که خود‌ شهدا مرا به این جای خاکی دعوت کنند ‌. چون معتقدم اگر بخواهند کسی حضور داشته باشد حتما دعوتش می کنند . و من درست مثل قبل که وقتی دلم می گیرد محو آهنگ یه پلاک ، از دل خاک ! می شوم !»

«یک پلاک ! که بیرون زده از دل خاک

روی اون ! اسمی از یک جوون »

«یک پلاک … از دل خاک ….

یه پوتین ! فقط مونده از یه جوون ، که خوابید روی مین….»

«استخون !

یه کلاه ،با یه عکس وصیت نامه غرق خون !»

«یه جوون که پدر شد و پر زد و دخترکش رو ندید ….

دختری ، که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید…. »

«یه پدر !!!!

بیست و چند ساله و چند ماهه ، چشماشو دوخته به در !»

«مادری …. »

«منتظر واسه دیدن قامت و روی پسر …

یه پلاک ! از دل خاک…. »

راهیان نور

 

نظر دهید »

گفت و گو با او

ارسال شده در 7ام اردیبهشت, 1402 توسط حنانه در بدون موضوع

​از اخرین باری که با آرامش با او حرف زده ام خیلی می گذرد.خیلی وقت است دنبال فرصتی میگردم تا هرچه دل تنگم میخواهد بگویم.اما نمیشود که نمیشود.یا من خسته از بچه داریم،یا او خسته از کار.امشب سرسفره شام وقتی دست یکی ازدخترها توی سبزی ها بود گفتم میخواهم در مسابقه ای از طرف مرکز یزد شرکت کنم.
دخترکوچکمان را از روی سرش پایین کشید و گفت خودتو اذیت نکن.مسابقه شون سوالیه؟

پای دختربزرگمان را از کاسه ماست بیرون کشیدم،لقمه کتلتم را فورا قورت دادم و گفتم نه باید محتوا در مورد زن تولید کنیم‌.

کتلت له شده ای دهان دخترکوچک گذاشت و گفت در مورد چی زن؟

و من به دنیای مادرانگی ام،بچه داریم،شوهرداریم،خانه داریم،وبلاگ نویسی ام،مطالعاتم و…پرت شدم.گفتم همه چی مثلا فضای مجازی،مهارتهای ارتباطی،تربیت فرزند…

گفت شرکت کن،بخاطرخدا،هرچی در توانت بود انجام بده،به نتیجه اش فکر نکن…

ازاینکه بعدمدتها توانسته بودم هرچند کوتاه،هرچندشلوغ و بدون تمرکز با او حرف بزنم خوشحال بودم‌.

#روایت_زن_مسلمان

نظر دهید »

فضای مجازی

ارسال شده در 6ام اردیبهشت, 1402 توسط یاحسین بن علی علیه السلام در بدون موضوع

در حال خواندن مطلب، داخل گروهی بودم. با خبر ناگوار دختری که خودکشی کرده بود، مواجهه شدم.

بین اعضای گروه بحث بود که متوجه شدم، دختر سنش 12سال بیشتر نبوده است و بخاطر این که پسری عاشقش شده و مادرش مخالفت کرده، دست به چنین کاری زده و چند ساعت بعد، مادر متوجه خودکشی دخترش در اتاق می شود.

قلبم به درد آمد.

ذهنم رفت، چقدر این فضای مجازی اثر خودش را گذاشته و خانواده هم باید مدیریت دورادوری داشته باشند، نه سخت گیری هایی که باعث شود، فرزندشان چیزی را از آن ها پنهان کند.

و دیگر رفاقت با فرزندان خود، یعنی باید در حدی با بچه های خود رفیق باشیم که احساس ترس از بیان حرف های‌شان نداشته باشند و اگر چیزی هم بیان کردند که به مذاق ما خوش نیامد، اصلا نباید برخورد تندی داشته باشیم. بلکه با راهکار متفاوت در وقت دیگری می توانیم فرزند خود را راهنمایی کنیم.

و اینکه مواظب باشیم فرزندمان به افسردگی مبتلا نشود، پس فکر نکنیم فقط برای بزرگسالان است.

#روایت_زن_مسلمان

✍️طاهره عابدی


نظر دهید »

ورود مسلم بن عقیل به کوفه

ارسال شده در 6ام اردیبهشت, 1402 توسط مرضیه سادات در بدون موضوع

قسمت این بود تا که در کوفه 

تو علمدار پرچمش باشی ! 

اصلا آنجا تو را فرستاده 

تا سفیر محرمش باشی !

کوفه دارد دروغ می گوید

مردم کوفه اهل نیرنگند !

اولش دست می دهند و سپس

همه ی شهر با تو می جنگند !

عهد و پیمان کوفیان ، مسلم !

مثل قوم یهود می شکند 

دل نبند به مردم هزار رنگ 

بیعت کوفه زود می شکند !

 

سلام بر سفیر حسین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظر دهید »

سلام عزت آرد

ارسال شده در 6ام اردیبهشت, 1402 توسط حنانه در بدون موضوع

​کلاس سوم دبستان بودم.اینطور به ما یاد داده بودند که در یک سلام کردن،۷۰ثواب است و ۶۹ تای آن برای سلام کننده است.

همچنین گفته بودند به بزرگترهایی که در محله مان میدیدیم سلام کنیم.

 این دو آموزه انگیزه خوبی برای ۹سالگی من بود تا به همه بزرگترهایی که در کوچه و خیابان میدیدم سلام کنم.

وقتی خودم از انجام این کار خوشحال میشدم،شعف را در چهره همه آن بزرگترها میدیدم.

وقتی در دوران افسردگی های پس اززایمانم با دو بچه در کالسکه راهی خیابان و مسجد میشدم،بازهم آموزه های کودکی ام را به خاطر آوردم.

سلام کردم!

به همه زن هایی که ازمن بزرگتر بودند.

به زنان سالخورده.

به همه مادران پیری که دم حیاط خانه شان روی چهارپایه نشسته بودند و چانه پر غم روی عصا گذاشته بودند.

دیدم که غم از دلم رفت وقتی آن پیرزن در جواب گفت: خدا خیرت بده

و دیگری گفت خدا برایت نگهشان دارد

و حتی شکلات هایی که نصیب بچه ها میشد باسلام من.

سلام یعنی سلامتی

یعنی امنیت

با سلام کردن ما،محله مان پر می شود از نشاط مومنانه

#روایت_زن_مسلمان

#به_قلم_خودم

1 نظر »

مادری و دوره های آفلاین

ارسال شده در 6ام اردیبهشت, 1402 توسط حنانه در بدون موضوع

بنراولین دوره سیر جریان فکری مرحوم علی صفایی را در گروه میگذارد و می گوید:بچه ها حضوریه کی میاد بریم؟اولین نفر مینویسم من! با شکلک زبان دراورده و چشمهای تا به تا.چندساعت بعد ریپلای میزند عالی میشود.یکی از بچه هایت دست من یکی دست خودت!لبخند میزنم حتی فکرش هم قشنگ است.میداند دلم برای کارگاههای حضوری لک زده است.و سعی میکند بچه داری ام را تسهیل کند.همین به فکر بودن همین درک کردن برای یک مادر خسته کافی است تا از دوره های آفلاین نصف شبش لذت ببرد..رفیق همه روزهای من ممنونم بابت بودنت شاکرم ازخدا برای دادنت به من
#روایت_زن_مسلمان#به_قلم_خودم#فضای_مجازی#مهارت_افزایی

نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • در محضر زیارت عاشورا قسمت سوم
  • در محضر زیارت عاشورا قسمت دوم
  • در محضر زیارت عاشورا
  • کوچه‌ها نفس شهدا را نفس می‌کشند.
  • نذری عشق
  • دلنوشته برای شهید رمضانعلی چوبداری
  • این عکس قصه یک مادر است
  • سیده مهتا میراحمدی
  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس