طرح سه میم(مدرسه،مسجد،منزل)
مربی طرح امین متوسطه دوم میخواست برای دختران محفل انس با قرآن بگیرد.دوست داشتم در مراسمشان شرکت کنم توی جمعشان بودن را خیلی دوست داشتم اما بی میلیشان برای آمدن به نمازخانه مدرسه را که دیدم دلم گرفت …
دلم میخواست یک انس با قرآن حال خوب کن برای بچه های مدرسه خودمان برگزار کنیم .با مدیر صحبت کردم و قرار شد دوتا از کلاسها را به مسجد ببریم .
با حاج آقای مسجد هماهنگ کردیم و قبل از اذان ظهر به مسجد رفتیم .بچه ها با شوق همکاری میکردند و حس و حال خوبی به همه انتقال میدادند.
با اذان و مکبّری بچه ها نماز را برپا کردیم ، همیشه بعد از نماز ظهر مردم این جمله ها را زمزمه میکنند : خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی…..
اما آنروز متفاوت بود وقتی بچه ها شروع کردند به خواندن حاج آقا و حتی مردم ساکت شدند و صدای بچه ها در مسجد طنین انداز شد .بعد از نماز حاج آقا از حس خوبی که گرفته بود گفت و دقیقا همه ی ما این احساس خوب همراهمان بود.
واقعا حضور کودکان در مساجد نعمتی بسیار شیرین و دلچسب است.
دیگر تقدیر و تشکرات مردم بماند که چقدر خوشحال بودند بچه ها را به مسجد برده ایم و لبخندی که روی لب دانش آموزان نقش بسته بود.
و همه ی این اتفاقات خاطره انگیز با برچسبی زیبا برای همیشه در گوشه ی قلبم بایگانی شد.
#تجربه_امین
#به_قلم_خودم
#به_قلم_خودم
بعد از اینکه عیدفطر شد و نماز عید خواندم آن روز یک لحظه یاد بچگی هایم افتادم.
من یادم است دوران کودکی ام هر چیزی که میخوردم خیلی مزه داشت. نان داغ، خیار، ماست محلی وووو اما حالا دیگر همه چیز بی مزه شده است. نعمت های خدا فراوان هستند اما بی مزه هستند. خیار هم خیارهای قدیمی. خیار الان دیگر بویی ندارد. یادم است دوران دانش آموزی که بودم بعضی دوستانم در کلاس خیار پوست میکندند کل کلاس پُر میشد از عطر خیار. نان ها هم دیگر مزه ندارند. در دوران بچگی یک چادر سفید گُل گُلی داشتم که میپوشیدم و به نانوایی میرفتم. نرسیده به نانوایی بوی عطر نان تازه محله را پُر کرده بود.
آره آن دوران بچگی هایم دوران خیلی خوبی بود. نه به خاطر اینکه همه چیز مزه داشت. نه بلکه به خاطر اینکه در آن دوران نانوا اهل زکات و خمس بود. کشاورز ، باغبان، مغازه دار، بازاری اکثریت اهل رعایت خمس و زکات بودند. به این دلیل هم واقعاً عمر ها بابرکت بود. بیشتر افراد دلشان خوش بود. مریضی کم بود. همه چیز هم مزه داشت.
اما متأسفانه الان اوضاع فرق کرده. سوار ماشین میشویم راننده باید کرایه نفری2500 بگیرد اما میگوید پول خورد ندارد 3000 تومان میگیرد. کشاورز میخواهد گندمش را بفروشد برای اینکه کمی سود بیشتر کند در داخل کیسه های گندمش خاک هم قاطی میکند تا سنگین شود. چوپان میخواهد گوسفندش را بفروشد برای اینکه وزنش با تقلب زیاد شود و پول بیشتری از فروشنده بگیرد کلی آب نمک به گوسفند میدهد که آب زیادی بخورد و سنگین شود. شیر فروش در داخل شیرش آب میریزد تا سود بیشتری ببرد. نانوا هم نان های هر روزی که بفروش نرفته داخل جای خمیر می ریزد و با آب قاطی میکند و دوباره پخت میکند و نان بیمزه تحویل میدهد که بیشترش تبدیل به کفران نعمت میشود. یا که آردش را قاچاقی میفروشد و کمتر پخت نان میکند تا سود بیشتری کند. خلاصه خیلی ها در این روزگار به طریقی دنبال سود بیشتر هستند کمتر دنبال زکات و خمس هستند. به همین دلیل هم عمرها کوتاه شده، زندگی ها سخت شده، دخل و خرج با هم نمیخوانند، هرچند که باران زیاد است نعمت خدا زیاد است اما میزان لذت از زندگی کم است.
من احساس میکنم از زمانی که این گوشی های لمسی باب شدند و کوچک و بزرگ صاحب گوشی لمسی شدند ایمان ها هم کم شد. حیا کم شد. خیانت زیاد شد. گناه عادی شد. مهربانی ها و توجه به حال همدیگر کمتر شد. خیلی از افراد خانواده به جای این که با هم حرف بزنند بیشتر در فضای مجازی سیر میکنند. و همچنین متأسفانه عمل به دستورات دین مثل دادن زکات و خمس بی اهمیت شده.
خدایا عاقبت همه ما را ختم به خیر و نیکی کن. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🤲️
ارسال شده توسط فاطمه نجفی
سال سوم راهنمایی بودم.تقریبا در بهترین مدرسه دخترانه آن زمان درس میخواندم.وضع تحصیلم بی نظیر بود.از شاگرد اولها هم بینظیر تر بودم.مثل من چند دختر چادری دیگر هم در کلاسمان بودند.اما از نظر خلاقیت و نشاط تحصیلی به پای من نمیرسیدند. من هم مثل دخترهای هر زمانه ای عاشق لاک زدن بودم.اما نماز خواندن که یک تکلیف است در تضاد با لاک زدن بود.همه ماه را برای رسیدن ایام عادت ماهیانه صبر میکردم.در این مدت که نمازی بر دوشم نبود از برق ناخن استفاده میکردم.اما برای رفت وامد تا مدرسه از دستکش های نخی سفید استفاده میکردم تا دستان زینت شده ام پیدا نباشد.اما نظر مدیر و معاونها چیز دیگری بود.لاک و متعلقاتش مثل برق ناخن ممنوع بود.یعنی در مدرسه دخترانه بدون نامحرم،اجازه نداشتی برق ناخن بزنی.آن روزها فقط برایم ابهام بود که چرا به مقنعه ی دانش اموزان دیگر که در خیابان هم عقب است آنقدر ایراد نمی گیرند؟آن روزها مبحث تقوا و خویشتن داری را زیادنمیدانستم. نمیدانستم اصل تربیت این است که هرکس از درون مراقب خودش باشد ،اما مطمعن بودم نمیگذارم نامحرمی ناخن هایم را ببین.گویا کادر مدرسه قبول نداشتند.با گفتن قانون مدرسه همین است قانع میشدم.ولی چرا قانون یک مدرسه دخترانه باید با علایق دخترانگی در تضاد باشد؟چرا محافلی برای ابراز دختران با سلیقه های خودشان درنظر گرفته نمیشد؟
این روزها شنیده ام قرار است حجاب در مدارس دخترانه بدون نامحرم اجباری نباشد.چه بگویم؟خوشحال باشم برای دخترکان؟ دخترکانی که به راه های دیگری برای ابراز زیبایی هایشان کشیده شدند یا ناراحت برای این همه سال..
رهبری در سخنان اخیرشان از کارهای بی قاعده که به حجاب ضربه زده سخن گفته اند. به تمام این سالها و سالهای بعدش فکر میکنم.حتی به سال اول حوزه آمدنم.یک روز استاد یکی ازدروسمان گفت اینجا محیط آموزشی است.روسری تیره بپوشید.
واقعا محیط آموزشی زنانه روسری تیره میخواهد؟یا باید بگوییم طلاب گرامی هنگام بیرون رفتن از حوزه روسری تیره بپوشید.کدام جمله کار با قاعده برای حجاب است؟
از سال سوم راهنمایی ام خیلی می گذرد.گاهی دوستانم را میبینم که کاملا حجاب برداشته اند،قلبم مچاله می شود.اگر یک کج سلیقگی باعث ندیدن علایق یک دختر شده باشد چه؟واقعا نکند با سو مدیریتها در بی حجابی آن دختر دخیل باشیم؟
پ ن :دوس داشتم اسم مدیر و معاونهای ان مدرسه دخترانه را می اوردم تا اگر کسی میشناسد معرفی کند،صحبت کنیم.اما دلم نیامد…
سحرها با صدای تماس گوشی چشمان مُهرو موم شده ام را به زور باز میکردم و با صدایی خفیف میگفتم:"سلام بابا، بله بیدارم” و دوباره میخزیدم زیر پتو و چند دقیقه بعد از جایم میپریدم، ترسی وجودم را میگرفت که ای وای دیرم شد! در این شب آخر، حال بیدار شدن از فرط خستگی سحرها را دارم، دیرم شده و دستانم خالیست! چشمانم به مسیر رفتنت خیره مانده است و نمیدانم که تا سال بعد که از راه میرسی در هوایت نفس میکشم یا در زیر خاک از غم دوریت میبارم! میدانم که توبه هایم را بارها و بارها شکسته ام و با اما و اگرهایم به کمترین عبادتها قانع شده ام، فرصت هایم را از کف داده ام و اسیر هواهای نفسانیم شده ام اما هنوز زیر لب زمزمه میکنم: “ماقطعت رجائی منک…" خدایا هرگز رشته امیدم از تو قطع نمیشود… معبودا | اگر گاهی ناخواسته فراموشت کردم به من خُرده نگیر ودر این شب وداع مرا به حال خودم وا مگذار | #وداع #شبجمعه ______________ ✍سمیرامختاری
#به_قلم_خودم
گاهی ممکن است خیلی برای دیدن امام زمان بی تابی کنیم. اما باز او را نمی بینیم. ندیدن امام زمان دلیل بر بد بودن فرد نیست. و همچنین دیدن امام زمان دلیل بر خوب بودن فرد نیست. چون در کتاب های متعدد سرگذشت افراد مختلفی را خوانده ایم. در این دوران غیبت کبری افرادی بوده اند که اصلاً مسلمان نبوده اند اما به دلیل مشکلی که برای آن ها پیش آمده و به حالت اضطرار رسیده اند امام زمان را دیده اند و آن حضرت به آن ها کمک کرده. چون امام زمان فریادرسی میکنند از همه کسانی که هیچ کس به جز خدا ندارند. وقتی که شخصی هم به حالت اضطرار میرسد و برای حل مشکلش هیچ فریاد رسی به جز خدا ندارد بعید نیست که امام زمان کمکش کند. به هر حال افراد متعددی بوده اند که با اینکه مسلمان هم نبوده اند اما چون در حالت اضطرار امام زمان را صدا کرده اند حضرت را دیده اند و حضرت مهدی فوراً مشکل آن ها را حل کرده.
می خواهم بگویم گاهی ما برای دیدن امام زمان خیلی بی تابی میکنیم. و خیال میکنیم چون خوب نیستیم او را نمی بینیم در حالی که چنین نیست. ممکن است مصلحتی در کار باشد ممکن است ما با دیدن امام زمان دچار خودپسندی شویم یا دیگران را که از این سعادت محروم هستند به چشم گناهکار نگاه کنیم و خود را پاک بدانیم و این رفتارها باعث هلاکت ما میشود.
اما اگر برای دیدن امام زمان گناه را ترک کنیم و واجبات را انجام دهیم مطمئناً امام زمان به ما سر خواهد زد. چون تنها مانع بین ما و امام زمان گناهانمان هستند.
به هر حال هر کسی که گناهان را ترک کند و به واجبات عمل کند از یاران امام زمان است. و چنین شخصی حضور و غیبت برای او فرقی ندارد چون در همه حال امام خود را حاضر میداند و مراقب است که باعث ناراحتی امام خود نشود.
الهی که خداوند به همه ما توفیق دهد که یار امام زمان باشیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🤲️
ارسال شده توسط فاطمه نجفی
#به_قلم_خودم
سلامی به گرمی قلب های مهربان تقدیم خواهران عزیزم😍
میدانید حضرت مهدی فاطمه به چه جور نیرویی نیاز دارند!؟
ما برای که نیروی امام زمان باشیم باید شبیه خودش باشیم. جوری که مردم با دیدن ما یاد امام زمان بیفتند همان طور که مردم با دیدن مجنون یاد لیلی می افتادند. 😍
وقتی که خدای ناکرده گرفتار هستیم یا که سر دو راهی قرار گرفته ایم، از خود سؤال کنیم که به راستی اگر مهدی فاطمه در شرایط الان من میبود چه طوری رفتار میکردند! ما هم همان طور رفتار کنیم.
ترس های خود
نگرانی های خود
غصه های خود
اضطراب های خود
تمام حالات روحی و روانی خود را با میل و نظر امام زمان هماهنگ کنیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🤲️
ارسال شده از طرف فاطمه نجفی
مدتی پیش خبر از طلاق زوج جوانی از آشنایان بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک منتشر شد. علت طلاق تقاضای خانم برای زندگی در خارج از ایران بود، که با مخالفت همسرش روبرو شد و در آخر منجر به گرفتن طلاق توافقی شدند. مردی که برای ازدواج به دنبال زن محجبه ی چادری بود و به در خواستش رسید؛ اما پس از گذشت چند سال از زندگی، همسرش در شبکه های مجازی شبیه اینستاگرام، فیسبوک و… غرق شد و کم کم صفحهی خصوصی اش به صفحهی عمومی تبدیل شد و حریم خصوصی زندگیش در انظار عموم به اشتراک گذاشته شد. بعد از طلاق به عرصه ی مدلینگ وارد شد و حجاب را کنار گذاشت و با لباسهای نیمه عریان عکسهایش را منتشر کرد. دور شدن از دنیای حقیقی و غرق شدن در دنیای اینستاگرام نتیجه اش به ثمر نشست. رو به نزول رفتن علایق و عقاید اسلامی، تبدیل شدن به دنیای مدلینگ های اینستاگرامی و فروپاشی بنیان خانواده اسلامی…! ✍🏻سمیرامختاری
شب است و فارغ از هیاهوی روز هستیم.به چه ها که نمی اندیشیم خدا میداند و بس.
ذهن خسته و فکرهای دَرهم و قاطی پاتی برابری میکند با کارگری که با تنی رنجور و دستهای پینه بسته به آغوش خواب پناه برده است.
و من اینجا بساط بازی با کلمات را راه انداخته ام تا بتوانم با نوشتن افکار به هم ریخته ام تسلا بخش دل بی قرارم باشم.
وقتی دلی به وسعت آسمان ها گرفته میشود سکوت محض بر قلبش حاکم میشود.
سکوتی مرگبار که جوشش آن از ریزترین نقطه ی بدن هویدا میشود.
اشک ها که جاری شوند انگار که دل بار خود را بر زمین نهاده است .
اما امان از زمانی که این احوالات سراغت بیاید و نتوانی اشکهایت را روانه ی صحرای گونه هایت کنی.
دلت در اوج ترکیدن و دم نزدن.
و این خود نیز حکایت دیگری است…..