بسم رب الحسین یکی از پنجشنبههای تیرماه بود و پسرها از بعد از ظهرش، لباسهای بیرونشان را پوشیده بودند و هر پنج دقیقه دور خانه میچرخیدند و میآمدند کنارم میپرسیدند: « مامان ؛ بابا کی میرسه خونه؟» آن قدر این سوال را پرسیدند که کلافهام… بیشتر »
کلید واژه: "طلبه نوشت"
ارسال شده در 3ام فروردین, 1402 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, تجربه زیسته, خاطرات تبلیغی
1️⃣ قسمت اول 🔸️پیش از ازدواج با سید، من اکثر شهرهای ایران را دیده بودم. آنهم بهخاطر اینکه پدرم رانندهی ماشین سنگین بود. هروقت که پیش میآمد مارا با خود به شهرهای مختلف میبرد. اولین سفری را که با کامیون سبز پدرم رفتیم هیچوقت از یاد نمیبرم.… بیشتر »
#به_قلم_خودم #عکس_تولیدی فرنگیس جان براگم، سلامدو روزی ست که همراه تو و خاطراتت به کرمانشاه، گیلان غرب، روستای گور سفید و آوه زین سفر کردهام.بی شک، واژههای غیرت، شجاعت، مقاومت، در کنار نام تو، به زیبایی الماس میدرخشد، زمانی که با تبری، به سرِ سرباز… بیشتر »