ارسال شده در 23ام مرداد, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایتهای مادرانه
پسرک نق نق کنان توی بغل پدر دست و پایش را تکان میداد و پدر از شدت خستگی و کلافگی تاب و تحمل نگه داشتنش را هم برای لحظاتی نداشت. بعد از کشیدن چند جیغ بنفش از سوی پسرک، پدر با ابرو های بهم گره خورده، از کوره در رفت وگفت:<< کشتی منو بچه اه!! بگیر… بیشتر »