حدیثی که قوت قلبم شد
پسرک نق نق کنان توی بغل پدر دست و پایش را تکان میداد و پدر از شدت خستگی و کلافگی تاب و تحمل نگه داشتنش را هم برای لحظاتی نداشت. بعد از کشیدن چند جیغ بنفش از سوی پسرک، پدر با ابرو های بهم گره خورده، از کوره در رفت وگفت:<< کشتی منو بچه اه!! بگیر بخواب دیگه>> سریع شعله زیر قابلمه برنج را کم کردم و مثل برق و باد خودم را به آنها رساندم، پسرک همین طور زیر بغل پدر، در حال مکیدن انگشت شصتش بود تا درد و خارش لثه هایش کمتر شود، پدر هم جوش آورده بود و دور خانه میچرخید و تا چشمش به من افتاد سریع پسرک را توی بغلم انداخت و یک آخیشی گفت و سر جایش نشست، انقدر آخیش را غلیظ تلفظ کرد که خندیدم و گفتم:<< همه آخیش های قبل تو،سو تفاهم بود>> سر علی را روی شانه هایم گذاشتم و به سمت قفسه کتاب ها رفتم و بروشور کوچکی که از اردوی بصیرتی نگه داشته بودم را باز کردم و با صدای بلند حدیث روی جلدش را خواندم:<< هر كس كودك گريان خود را راضى كند تا آرام شود، خداوند از بهشت آن قدر به اومى دهد تا راضى شود>> پیامبر اکرم صل الله علیه و اله
نظر از: مریم [عضو]
ای جانم :)
فرم در حال بارگذاری ...