پلهها را نفس زنان و دوتا یکی که بالا بروی، گرسنه میشوی. زمانی که در طبقهی اول، عطر لیموی قرمه سبزی جا افتاده ای مشامت را قلقلک می دهد، میفهمی امروز هر خانه چه غذایی را آماده کرده با بوهای مختلفی که دست به دست هم میدهند و به مشامت میرسند. گوشهایت… بیشتر »
کلید واژه: "مادر"
زنگ در خانه را زد، از پشت آیفون فهمیدم دختر همسایهاست. ازمن خواست بروم جلوی در خانه.چادرم را سر کردم و با عجله دمپاییهای لنگهبه لنگه را پا کردم و دخترک جلوی ورودی با کاسهی آشی دردست ایستاده بود.سلام کرد و کاسه آش را به سمتم دراز کرد. کاسه را گرفتم و… بیشتر »
ارسال شده در 23ام مرداد, 1397 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایتهای مادرانه
پسرک نق نق کنان توی بغل پدر دست و پایش را تکان میداد و پدر از شدت خستگی و کلافگی تاب و تحمل نگه داشتنش را هم برای لحظاتی نداشت. بعد از کشیدن چند جیغ بنفش از سوی پسرک، پدر با ابرو های بهم گره خورده، از کوره در رفت وگفت:<< کشتی منو بچه اه!! بگیر… بیشتر »
شنبه اول هفته تلخ شروع شد مادرم تماس گرفت حال عزيزخوب نيست دلهره عجيبي گرفتم قرار بود روضه صبحگاه حوزه پذيرايي با ما باشد، قول داده بودم چاي با من باشدفلاسك را آماده كردم و رفتم حوزه تا به قولم عمل كنم. كار كه تمام شد سريع رفتم سمت خانه مادر سر كوچه… بیشتر »