راهپلهها
پلهها را نفس زنان و دوتا یکی که بالا بروی، گرسنه میشوی. زمانی که در طبقهی اول، عطر لیموی قرمه سبزی جا افتاده ای مشامت را قلقلک می دهد، میفهمی امروز هر خانه چه غذایی را آماده کرده
با بوهای مختلفی که دست به دست هم میدهند و به مشامت میرسند.
گوشهایت تیز میشود، وقتی از خانهی کناری آواز و صوتی زیبا گوش را مینوازد.
با چند دقیقهای مکث خواهی فهمید، که صاحبان این خانهها فراغ بال دارند و یا ظواهرشان فقط برای چشمهاست.
صدای دعوا و فریاد مادری بر سر کودکش و گریههایی که به دنبال آن صدا میآید. از تعجب چشمانت گرد میشود، ظاهر شیک و چیتانپیتان کردهی باکلاسش، صدای نازک و مهربانش را به خاطر میآوری که فقط برای مردم عرضه میشود.
راهپلهها جایی برای دورویی نیستند. رودربایستی ندارند و ملاحظهی هیچ کسی را نمیکنند. راه پلهها صاحبانشان را رسوا میکنند.
درطبقهی سوم سکوتی مطلق همهجا را فراگرفته و از بوی تهدیگ سوخته که هرروز تا خانهی شما بالا میآید،چهره در هم میکشی این همان خانمیست که صفحهی اینستاگرامش از تصاویر تزیین شدهی غذاهای مختلف پر شده است، اما در خانهی خودش از این خبرها نیست.
نفسی تازه میکنی و به خانهی خود میرسی. چاردیواری جاییست که جدا از تمام ظواهر خودمان را به نمایش میگذارد. آسانسوری که تو را یکسره پایین و بالا میکشد و به خانهات میرساند انگار میخواهد واقعیت را نبینی و ظاهر را هنوز حفظ کند و نم پس ندهد.
خرابی آسانسور و عبور از راه پله چه واقعیتهایی را که افشا نمیکند.
فرم در حال بارگذاری ...