ساعتِ روی دیوار
صبحِ زود تیکتاکش قطع و روی یک ساعت متوقف مانده بود. بعد از چند دقیقه چشم بستن و باز کردن موضوع را فهمیدم. انگار زمان متوقف شده بود، من خیلی راحت خودم را سپرده بودم به این توقف.
دنبال موبایلم گشتم، تا زمان درست را بدانم. خیالم راحت شد، که زیاد دیر نشده و هنوز وقت دارم. آماده شدم و برای انجام کاری به بیرون از خانه رفتم. سر ظهر که برگشتم، از خستگی نایِ انجام هیچ کاری را نداشتم. چند باری از روی عادت سَر چرخاندم، تا ببینم ساعت چند است.
هنوز متوقف بود، انگار از این چرخش دُورِ یکسری عدد خسته شده بود. من هم گذاشتم، تا استراحتی کند. پس از مدتی قابِ ساعت را پایین کشیدم، تا باتریِ ته کشیده را خارج کنم و جانی دوباره به عقربههای ساعت بدهم.
توی گوشی ساعت بود، توی تلویزیون ساعت بود. اما من در این مدت هنوز دلنگران ساعت دیواری روی دیوار بودم. خوشبختانه انگار هنوز هم بعضی اشیا را نمیشود دانلود کرد. هرطور که شده جایگاهشان توی زندگی باقی است.
ارزش وقت، لحظههای زندگی و اینکه وقت کمی داریم، را همین ساعتها به یادمان میآورند.
نظر از: طوباي محبت [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...