همه چیز همین‌جاست

  • خانه
  • « #چى_شد_طلبه_شدم
  • بی‌جیغ و داد! »

ما دو نفر و نصفی راهی کربلا می شویم.

ارسال شده در 6ام آبان, 1396 توسط أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ در بدون موضوع, روایت‌های مادرانه

همین هفته پیش بود که با ناراحتی تمام جلوی لبتابم نشسته بودم و داشتم به حال زوار اربعین غبطه می خوردم و داستان قلک کربلای پارسالم را می نوشتم،آن شب، شب سختی برایم بود با غصه تمام زیر لب یک بیت شعر زمزمه می کردم:««زوار اربعیـن بہ سلامـتـ سفـر،ولـی یادی کنید از آنکه قسمتش نشد سفر»» گوشی ام را برداشتم و تصمیم گرفتم شعر را برای همه کسانی که می خواستند به کربلا بروند بفرستم، با دستان لرزان تایپ کردم، یک به یک روی اسم هایشان تیک می زدم، آهی کشیدم و با چشمان خیس پیام را فرستادم. همه در جواب گفتند چشم.
یکی دو روز گذشت، بعداز حوزه راهی خانه مادر شدم تا دخترک را بردارم، آن روز برخلاف روزهای دیگر با اصرار های مادرم ماندم و نهار را با آنها خوردم، مادر وخواهرم داشتند درباره ویزا و پاسپورت هایشان صحبت می کردند، آن لحظه تحمل کردنش برایم به شدت سخت بود، انگار همه غم های عالم روی سرم خراب شده بودند، لقمه از گلویم پایین نمی رفت و با بغض تمام همانطور که سرم پایین بود و به بشقاب خیره شده بودم گفتم:«« امسال که دارید همه رو با خودتون میبرید پس فقط منو زینب مزاحمتون بودیم؟؟»» ازشدت بغض سرم را بالا نمی آوردم تا اشک هایم سرازیر نشود، مادر و خواهر جوابی نداشتند بدهند و سکوت کرده بودند،بعد از چند دقیقه مادرم انگار از این رو به آن رو شده بود، فکرش را هم نمی کردم، مادرم از بعد همان سفر پارسال می گفت :دیگر عمرا تو و زینب را کربلا ببرم بگذار بزرگ شود با شوهرت برو، اما حالا رو کرد و به من گفت باشه تو هم بیا عیبی ندارد اصلا مهم نیست که زینب مارا اذیت بکند و توی راه شیطنت بکند، تو فقط شوهرت را راضی کن، گفتم اگر هم بخواهم بیایم قلکم خالی ست و پول ندارم، مادرم خندید و گفت آدم برای سفر کربلا هیچ وقت نمی گوید پول ندارم همین که عزمش را جزم کند امام حسین کمکمش می کند، همان لحظه بود که انگار توی اسمان ها در حال پرواز بودم و چشمانم از شدت خوشحالی برق می زد، پاشدم و با خوشحالی توی ذهنم ته مانده های کارت بانکی ام را حساب می کردم،خب فلان قدر ته این کارت مانده و …، یک دفعه یاد کارت هدیه همایش امسال فعالان فضای مجازی قم افتادم، دیگر بال دراورده بودم و همان جا بود که گفتم این هم تلاش 1 سال فعالیتم توی فضای مجازی ست پس قلکم آن قدر ها هم که فکر می کردم خالی نبوده.
با استرس راهی خانه شدم، آن روز ازشانس من، همسرم مرخصی گرفته بود و خانه بود، تا زمانی که بخواهم ازش اجازه بگیرم 100 کیلو لاغر کرده بودم، می دانستم تنها جوابی که می خواهد به من بدهد، نه است، اما وقتی مادرم راضی شده بود دیگر شک نداشتم که امام حسین همسرم را هم راضی می کند. بالاخره دلم را به دریا زدم و بحث را به کربلا کشیدم،اصلا باورم نمی شد، امسال همسرم راحت تر از پارسال اجازه سفر داد، اما شرط و شروطی هم گذاشت که با جان و دل پذیرفتم، ذوق زده بودم و خوشحال، همان شب بود که گفتم اگر امام حسین بطلبت، طلبیده ست و هیچ کس نمی تواند مانع رسیدنت به او شود، حتی قلک نصفه و نیمه
حالا این من و این دخترک و این تودلی و ویزای توی دستمان…
و ما دو نفر و نصفی راهی کربلا می شویم…

این هم عکس مهر ویزای ما

همین هفته پیش بود که با ناراحتی تمام جلوی لبتابم نشسته بودم و داشتم به حال زوار اربعین غبطه می خوردم و داستان قلک کربلای پارسالم را می نوشتم،آن شب، شب سختی برایم بود با غصه تمام زیر لب یک بیت شعر زمزمه می کردم:««زوار اربعیـن بہ سلامـتـ سفـر،ولـی یادی کنید از آنکه قسمتش نشد سفر»» گوشی ام را برداشتم و تصمیم گرفتم شعر را برای همه  کسانی که می خواستند به کربلا بروند بفرستم، با دستان لرزان تایپ کردم، یک به یک روی اسم هایشان تیک می زدم، آهی کشیدم و با چشمان خیس پیام را فرستادم. همه در جواب گفتند چشم. یکی دو روز گذشت، بعداز حوزه راهی خانه مادر شدم تا دخترک را بردارم، آن روز برخلاف روزهای دیگر با اصرار های مادرم ماندم و نهار را با آنها خوردم، مادر وخواهرم داشتند درباره ویزا و پاسپورت هایشان صحبت می کردند، آن لحظه تحمل کردنش برایم به شدت سخت بود، انگار همه غم های عالم روی سرم خراب شده بودند، لقمه از گلویم پایین نمی رفت و با بغض تمام همانطور که سرم پایین بود و به بشقاب خیره شده بودم گفتم:«« امسال که دارید همه رو با خودتون میبرید پس فقط منو زینب مزاحمتون بودیم؟؟»» ازشدت بغض سرم را بالا نمی آوردم تا اشک هایم سرازیر نشود، مادر و خواهر جوابی نداشتند بدهند و سکوت کرده بودند،بعد از چند دقیقه مادرم انگار از این رو به آن رو شده بود، فکرش را هم نمی کردم، مادرم از بعد همان سفر  پارسال می گفت :دیگر عمرا تو و زینب را کربلا ببرم بگذار بزرگ شود با شوهرت برو، اما حالا رو کرد و به من گفت  باشه تو هم بیا عیبی ندارد اصلا مهم نیست که زینب مارا اذیت بکند و توی راه شیطنت بکند، تو فقط شوهرت را راضی کن، گفتم اگر هم بخواهم بیایم قلکم خالی ست و پول ندارم، مادرم خندید و گفت آدم برای سفر کربلا هیچ وقت نمی گوید پول ندارم همین که عزمش را جزم کند امام حسین کمکمش می کند، همان لحظه بود که انگار توی اسمان ها در حال پرواز بودم و چشمانم از شدت خوشحالی برق می زد، پاشدم و با خوشحالی توی ذهنم ته مانده های کارت بانکی ام را حساب می کردم،خب فلان قدر ته این کارت مانده و ...، یک دفعه یاد کارت هدیه همایش امسال فعالان فضای مجازی قم افتادم، دیگر بال دراورده بودم و همان جا بود که گفتم این هم تلاش 1 سال فعالیتم توی فضای مجازی ست پس قلکم آن قدر ها هم که فکر می کردم خالی نبوده.  با استرس راهی خانه شدم، آن روز ازشانس من، همسرم مرخصی گرفته بود و خانه بود، تا زمانی که بخواهم ازش اجازه بگیرم 100 کیلو لاغر کرده بودم، می دانستم تنها جوابی که می خواهد به من بدهد، نه است، اما وقتی مادرم راضی شده بود دیگر شک نداشتم که امام حسین همسرم را هم راضی می کند. بالاخره دلم را به دریا زدم و بحث را به کربلا کشیدم،اصلا  باورم نمی شد، امسال همسرم راحت تر از پارسال اجازه سفر داد، اما شرط و شروطی هم گذاشت که با جان و دل پذیرفتم، ذوق زده بودم و خوشحال، همان شب بود که گفتم اگر امام حسین بطلبت، طلبیده ست و هیچ کس نمی تواند مانع رسیدنت به او شود، حتی قلک نصفه  و نیمه حالا این من و این دخترک  و این تودلی و ویزای توی دستمان...  و ما دو نفر و نصفی راهی کربلا می شویم...

 

اربعین تودلی قلک خالی قلکی که یک شب پر شد ما دو نفر و نصفی راهی کربلا می شویم ما دو نفر و نصفی راهی کربلا می شویم. ویزای عراق پیاده روی اربعین


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

همه چیز همین‌جاست،

همه چین همین جاست روایت هایی از زندگی و روزمره‌های زنان طلبه

موضوعات

  • همه
  • اولين روزه من٫
  • ايرانگردي
  • بدون موضوع
  • تجربه زیسته
  • تجربه نگاری اربعین
  • تنها دلخوشی
  • تور گردشگری
  • جادوی قلم
  • خاطرات تبلیغی
  • خانم معلم
  • داستانک
  • دختران جمعه
  • دل نوشتـــه
  • روایت‌های دخترانه
  • روایت‌های مادرانه
  • روایت‌های همسرانه
  • روزنگار
  • عکس‌نوشته
  • فراخوان بازآفرینی محتوای دینی
  • ماه رمضان
  • مناسبت‌ها
  • نقد فیلم
  • نهی از منکر غیر مستقیم
  • کتابخوانی

آخرین مطالب

  • من شلختم؟
  • تربیت در عصر دیجیتال
  • جادوی قلم
  • یک خاطره برای تمام عمرم
  • خانه رویایی 
  • خدایا مرا پاک بپذیر
  • یادش بخیر 
  • بهترین کتابی که در 1402 خواندم
  • دروغ‌های دم افطار
  • من و آشپزی‌های خانم‌کاپوچینو
  • دنیای سجاده سبز‌ها قشنگه...
  • خط خطی های ذهن یک مادر
  • ایا من مادر خوبی هستم؟
  • حاضری ثواب بچه‌داریت رو بهم بدی؟
  • چرا بانوان محجبه حضور کمرنگی در مجموعه‌های ورزشی دارند؟
  • قانون آزادگی با داشتن حجاب 
  • دیوار کوتاه تر از آخوند
  • خدا
  • بفرمایید بهشت 
  • معرفی کتاب « سقای آب و ادب »

پیوند ها

  • کافه دنج
  • عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
  • بانک سوالات و جزوات حوزه علمیه خواهران
  • پاییز
  • بهار سمنان
  • دیروزانه
  • صهباء
  • گهر عمر
  • چهل تکه
  • وبلاگ من
  • سیب ترش
  • نوک مدادی
  • حرف نخست

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس