مزرعهی آفتابگردان
دو سه هفتهای میشود، دوشنبهها ساعت آخرمیهمان ناخواندهی کلاس پایهی اول سیکلم.شور و نشاط نوجوانی از برق چشمها و شیطنتهایشان نمایان میشود.
اسما، فاطمه، زینب، زهرا و چندین نفر دیگر. دخترانی ۱۶ساله با شخصیتهای متفاوت، بعضی آرام و بعضی شلوغ و پر سر و صدا.
این حال و هوایشان مرا هم سر ذوق میآورد.
با ورود به کلاس ، بعد از چند دقیقه صحبت روحیاتشان به دستم آمد. دخترانی مثل گل آفتاب گردان، تازه گلبرگهایشان باز شده به دنبال آفتاب میگردند. دورهی حساس و حیاتی را در زندگی میگذرانند.
در آسمان آبی و وسیع بالا سرشان باید خورشید حقیقی را پیدا کنند تا به اشتباه رو به خورشیدی دروغین سر نچرخانند.
از اینکه باید قدر وجود نازنینشان را بدانند، برای شناخت خود تلاش کنند با هم صحبت کردیم.
ساعتها به خوشی گذشت. گاهی با لبخند و گاهی با شبنمی از اشک روی گونهها.
چند وقتیست حس باغبانی را دارم که باید از این مزرعهی گل آفتاب گردان مراقبت کنم، حرفهایشان را بشنوم و تاکید کنم بستر خانواده مهمترین مکان برای رشد و بالندگیست.
فرم در حال بارگذاری ...