هفتهی سکوت
در هفتهای که گذشت، کلی اتفاق رخ داد. دلم سکوت میخواست، تا بگذرد این فراز و فرود و حالا مینویسم.
شنبه برف پایتخت را سفید پوش کرد و ما دلمان برای برف ندیده قنج میرفت، هنوز هم میرود.
یکشنبه عدهای در خیابان به نشانهی اعتراض داد کشیدند و عدهای توی خانه بر سرِ زن و بچه هایشان. دردِ همهشان مشترک بود، غصهی دستان خالی و پولی که توی جیب ندارند.
دوشنبه عدهای موج سواری کردند، توی خیابان عجیب است اما واقعی. مثل کودکان نا اهل، داد زدند، شکستند، به آتش کشیدند.
دود همهجا را گرفت و به چشم ما هم رفت.
سه شنبه هراس به جانمان افتاد، چه خواهد شد؟!
اینترنت که قطع شد، بیشتر به زندگی رسیدیم.
چهارشنبه دلمان آرام گرفت، پدر دوباره دلگرممان کرد. اصلا انگار عادت کردهایم، هر چه که میشود سر آخر باید خودش حجت را تمام کند. عصر بود که میهمان به خانه مان آمد، دوباره چشممان روشن شد به دیدار حبیب خدا.
پنجشنبه با نیمی امید و نیمی یاس رفتیم برای آزمون و میهمانها هنوز در خانه بودند، ناهارمان را پخته بودند که ما رسیدیم خانه.
خجالت بود که از سر و روی مان میبارید.
جمعه از خجالتشان در آمدیم و با خورشت کرفسی جاافتاده پذیرایشان شدیم. عصر جمعه دلگیرتر شد، زمانی که میهمانان راهی شدند و ما تنها ماندیم.
یک هفته پر از فراز و نشیب، اعتراض و آرامش، شلوغی و تنهایی گذشت.
آنجایی که دخترکم هم غم بنزین دارد وبنزین رو به پایان موتور توی بازیاش را نشانم میدهد، لبخند تلخی روی لبانم مینشیند.
غم بنزین گرانشده هنوز بر دل بعضیها مانده و بعضی هم یادشان رفت.
حالا نُقل دهانها یارانهی معیشت دولت است، چه کسی گرفته و چه کسی نگرفته؟!
این هم فراموش خواهد شد، مثل بیشتر اتفاقات.
فرم در حال بارگذاری ...