آدم خوبه یه خونه داشته باشه بیرون از شلوغیهای شهر… خونهای که دیوارهاش کاهگلی و در و پنجرهاش چوبیه، وکف حیاطش موزاییکهای سفید و کوچولو کارشده. یه گوشهای از حیاط، باغچه شده برای درختچههای سیب و نارنج ، یه حوض آبی هم وسط حیاطش داره و دور اون پر… بیشتر »
کلید واژه: "تابستان"
شدت گرمای سرظهر شهر تا زیر پوست میدود و به استخوان میرسد. آسفالت کف خیابان مثل دانههای تفتیده کف کفش و بعد پاها را میسوزاند. ماشینها یکی پس از دیگری مثل میگمیگ چنان با سرعت از کنارم میگذرند که رد لاستیکشان تن آسفالت را میخراشد، اما خبری از… بیشتر »
صدای قدمهای دختر تابستان به گوش میرسد. طبیعت خود را آمادهی آمدنش کردهاست. دامنی از سبزهزار، با زمینهی سبز وگلهای ریز قرمز و پیراهنی آبی به رنگ آسمان برایش دوختهاند. آبشار موهای پریشان و طلاییاش با شاخههای نسترن چه زیبا شدند. گوشوارههایی از… بیشتر »
. به خاطراتم نگاه ميكنم، عمرم به 29سال رسيد.بحران 30سالگی کمی با من فاصله دارد. سه دهه از عمر را سپري كردم. کودکی و نوجوانی با سرعت نور گذشت. زندگي ام بالا و پایین زیاد داشت، ولی عملکردم تا حدودی رضايت بخش بود. هراسی در دل دارم، چند سال ديگر زنده… بیشتر »